بیرق خاکی
افتخار شیعه بی باکی توست بیرق ما چادر خاکی توست
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
گشت ارشاد در ایران و در آمریکا
 
 
 
نظرات: 3904 بازدید
 

حجاب حق فردی و زن و یا جامعه و... نیست که از آن بگذریم. حجاب حق خداوند است، و اوست که ما را آفریده و به نیازها باید و نباید های ما آگاهی کامل دارد.

اما مطلب مهم تر این است که ما دونوع گناه داریم: یکی گناه های شخصی، که بین من است و خدای خودم و افراد آن محدودند. یا توبه می کنم و خدا هم حتما می بخشد و یا خود را باید مهیای دوزخ وعذاب کنم.

اما گاهی گناه های ما علنی است همه می فهمند و می بینند. آن وقت حسابی قصه فرق می کند، ما می شویم حرمت شکن در مقابل مردم، عامل تبلیغ و ترویج گناه، عامل عادی سازی گناه و از همه مهم تر می شویم عملۀ شیطان!

آن وقت ببینیم بدحجابی کجای ماجراست؟ تابلوی تبلیغات متحرک ضد خدا!


بریزیم دور این توجیهات شیطانی را که دلت پاک باشد! نماز چیست! حجاب چیست

هم باید دلت پاک باشد، هم حجاب و نماز داشته باشیم. مگر می شود به ماشین گفت موتورت صاف باشد، روغن و بنزین و چرخ و فیلتر هوا و ... می خواهی چکار؟! خوب موتورش از کار می افتد و کسی به مقصد نمی رسد!

اما اگر حجاب و ارادۀ داشتن پوشش و عفت نداریم(عفت ظاهری) فدای سر با حجاب ها! از آن بدتر آن که اهل حجاب و مدافعان آن را به سخره و اهانت می گیریم! این دیگر اعلام جنگ با خداست، چرا به طرفداران حجاب می گوییم متحجر یا طالبان؟! چرا به دختران عفیف و متشخصمان که در گرمای داغ تابستان با دهان تشنه و روزه دار، چادر مشکی بر سر می کنند تا آرامش اخلاقی جامعه بهم نخورد و حجاب برتر فاطمی داشته باشند می گوییم [...]

خانم هایی که لباس های رنگ روشن می پوشند و حجابشان کامل است هیچ گناهی مرتکب نشده اند و خدا هم خیرشان بدهد!

خانم هایی که لباس های مبتذل می پوشند و تابلو گردان گناه در جامعه هستند به تابلو گردانان عفاف و پاکدامنی اهانت نکنند.

گشت ارشاد اگر اصولی باشد برای این گونه افراد لازم است.


اما جالب این که در آمریکا هم پلیسی هست به نام پلیس امنیت اخلاقی! کارشان برخورد و دستگیری افرادی است که در پوشش و رفتار مسایل را به نسبت فرهنگ آنجا رعایت نمی کنند جدیدا زنان در آمریکا تظاهرات کرده اند که چرا پلیس نسبت به پوشش ما تذکر می دهد؟! پلیس اعلام کرده این نوع پوشش عامل اصلی تجاوزات و جنایت های جنسی بوده است.

آن ها هم به این نتیجه رسیده اند که نمی شود واقعیت خارجی را نادیده گرفت و شعار آزادی داد!

قطعا باید برای این که مردم دزد نشوند کار فرهنگی کرد و آموزش های صحیح داد، اما نمی توان دزدها را بخاطر کار فرهنگی رها نمود! دزدان عفت جامعه هم باید تذکر دریافت کنند و اگر مشکلشان جدی است (افرادی که در نزد بدحجاب ها هم مبتذل محسوب می شوند نه کسی که کمی مویش پیداست!) به برخورد قهری احتیاج است. مگر همه با آموزش ملزم به اخلاق و سلامت رفتاری می شوند؟!

اما در نوع برخورد با مردم رعایت احترام و شخصیت افراد ضروری است. گشت ارشاد هم چارۀ کار هست اگر اصولی باشد.

سایت الف

+ نوشته شده در 10:50 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
پوشش زنان در آینده ای نزدیک

دوران نوجوانی وسفرهایی که به تهران می نمودم را به یاد می آورم آن روزها زنان خیابان های شهر گیسوان خود را وسیله زینت و تبرج خود نموده بودند و دیدگان را به سمت خود جذب می کردند و من هم که ازخانواده ای مذهبی بودم جز آه کشیدن و اظهارتأسف کاری از دستم برنمی آمد. سال های بعد که به تهران می آمدم گویا هر روز بد تر از دیروز میشد، شلوارهای کوتاه نماد تمدن و خیابان ها جولانگاه زنانی شده بود که هر لحظه جامعه را به سمت عریانی سوق می دادند.

چه زود دوران جوانی می رسد وسرنوشت تحصیل در این شهر غریب را رقم میزند سال های ابتدایی دانشگاه تفریحم خلاصه شده بود به حضور در مسجد و درس خواندن و نامأنوس تر از هرچیزی خیابان ها و کوچه پس کوچه های شهر!

هنوز آن روز را فراموش نمی کنم که در خیابان کنار کیوسک تلفن بعد از اتمام صحبت با خانواده و حرکت به سمت دانشگاه متوجه صدای دختر بزک کرده ای شدم که مرا برادر خود خواند و کارت اعتباریم را تقاضا کرد من هم که قیافه او را دیدم با بی محلی به حرکتم ادامه دادم واین جا بود که چیزی جز ناسزاهای او نصیبم نگردید، نمی دانم شاید هم ادب حکم می کرد که بایستم اما...

آن زمان هم با سکوت و مشغولیت به درس گذشت وچه می دانستم که تقدیرم ماندن و تأهل درپایتخت است.

حال دیگر تهران پرشده از باربی های خوش خط و خال، دولت ها یکی پس از دیگری آمده اند ورفته اند چه اصلاح طلب چه اصول گرا، بماند که آن روزها می گفتند فلان دولت آمد حجاب تعطیل می شود بعد هم گفتند آن دیگری آمد اوضاع حجاب درست می شود، دیگر چشمم آب نمی خورد که با آمدن کسی جز مهدی فاطمه (عج) حیا و عفت فاطمی بر سرزمینمان حکم فرما گردد.

این روزها دیگر دارد عادی می شود که زنان با لباس های آستین کوتاه ومانتوهای چاک دار به کوچه وخیابان راه پیدا کنند.

در نهایت حربه جدید دشمن که زیرکانه این بار اندام زنان ایرانی را هدف گرفته، پوششی است به نام (ساپورت) البته شرمم می شود بگویم پوشش!!! نمی دانم بعضی هاچگونه این جرأت را به خود داده اند ،همانطور که در مراسم های عروسی و در برابر محارم خود ظاهر می شدند اکنون خود را بزک کرده و به خیابان ها و پاساژها نفوذ کنند.

جالب اینجاست که با کمترین تأملی می توان گامهای آرام ابلیس در ترویج اباحه گری و عریانی را فهمید: تغییر نام جوراب شلواری زنانه به ساپورت، هماهنگی ورود و تولید بیشمار آن درکشور، مسلح شدن مانکن های پشت ویترین ومانکن های انسانی خیابان گرد به آن، سایت های پرشده ازفروش مدل های رنگارنگ ساپورت بدون کوچکترین فیلتر و در آخرتبلیغ های زیرکانه آن در شبکه های ماهواره ای أعم از کنسرت گوگوش (طبق مطالعات اینترنتی) که با سیاست هرچه تمام تر با آنکه می توانند زنان را با پاهای عریان به صحنه بیاورند اما از ساپورت استفاده می کنند.

اما باید بانهایت تأسف گفت این بعضی از زنان ساده اندیش هستند که بدون اندکی درنگ و دقت در نقشه های شوم دشمنان این مرزوبوم شخصیت وحیای خود را بازیچه دست آن ها کرده اند.

دیگر وقت آن رسیده که سکوتم را بشکنم و دراین جنگ نرم با سلاح قلم بر دشمن خاصم یورش برم تا شاید بعضی از مسئولین در خواب مانده و بعضی ازعلما و روحانیونی که احیانأ از تأثیرکلامشان اطمینان ندارند این نوشته ها را دیده و به جنب وجوش بیفتند، هرچند شاید آن ها هنوز هم از بحث و پیگیری این مسائل خجالت می کشند وسطح آن را پایین ترازسطح علمی و معنوی خود می بینند. حال آنکه همین بعضی ها هنوز نمی دانند ساپورت چیست، چه شکلی دارد و چه کسانی آن را پوشیده اند.

دیگر شاید وقت آن رسیده باشد که ندایی بگوید: ( الیوم استعمال ساپورت در حکم محاربه با امام زمان عج ) تا بد خواهان نظام اسلامی ایران حیا و غیرت زنان و مردانی را حس کنند که،حاضرند خون رنگینشان را فدا کنند.

و روباه صفتان چه حیله گرانه نقشه راه کشیده اند:

۱. موهای بیرون افتاده از پس وپیش

۲. روسری های کوتاه آب رفته

۳. شلوارهای سوراخ سوراخ وکوتاه شده

4.مانتوهای اندامی وچاک خورده

۵. لباس هایی با دکمه های روی آستین جهت سهولت برای بالازدن

۶. ساپورت

7.هدف بعدی دشمنان!!! خدا نکند که عریانی کامل اندام باشد

به امید آن روز که مسئولین، علما و دلسوزان این نظام با ذره بین قوی تری سیاست های زیرکانه دشمن را نظاره گر بوده و سازنده سدهای مستحکم در برابر نفوذ صفات رذیله باشند.

(رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي)...

الف

+ نوشته شده در 10:41 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
حجابم رو نذر سلامتی و ظهور مولای غریبم کردم
 
 
نظرات: 1214 بازدید
 
 
 

از وقتی یادم میاد همیشه حرف،حرف خودم بود و هرکاری رو که خودم صلاح می دونستم انجام می دادم.
 

رهیاب نیوز نوشت: کلاس پنجم ابتدایی بودم که متوجه شدم دربین اقوام دختری هم سن و سال خودم وجود داره که دیگران احترام بیشتری براش قائل بودند و تنها فرق اون با من در پوشیدن چادر بود. پس من هم علی رغم مخالفت مادرم حتما باید چادر می پوشیدم چون همیشه عاشق این بودم که با حرفهام، ظاهرم و اطلاعاتم افرادی رو که به نظرم خیلی مهم و محترم بودند رو وادار به تحسین کنم.علی رغم تهدید های مادرم که "اگر چادری بشی دیگه پدرت اجازه ی ترک اون رو بهت نمیده" چادری شدم و تا دو سه سال کنار نگذاشتمش.


اما کم کم داشتم خسته می شدم احساس می کردم از جمع دوستهام طردم می کنه به همین خاطر یکی در میون چادر می پوشیدم البته طوری که پدرم خبردار نشه چون می تونستم عکس العملش رو تصور کنم و همچنین نمی خواستم حرف و قولم پیش خانوادم بی اعتبار بشه.گاهی وقتها با چادر می رفتم مدرسه و بی چادر برمیگشتم چون موقع پیاده شدن از سرویس تازه یادم می افتاد که چادرم روی چوب لباسی مدرسه جامونده. با اینکه موهام ازمقنعه بیرون بود، موقع برگشت ازمدرسه خیلی از روحانیون و مردهای مسن به خاطر چادرم تشویقم می کردند و فقط خودم می دونستم که به زور دارم تحملش می کنم.

گذشت ...تا اینکه مسجد محلمون ساخته شد (من اون موقع پیش دانشگاهی بودم) و اونجا با دوستهای محجبه ی خوبی آشنا شدم. اون دوستها برای من که شب و روزم بامطالعه ی کتابهای مختلف سپری می شد منبع شناخت کتابهای جدید ومفید بودند و برای اینکه حفظشون کنم سعی کردم بیشتر بهشون نزدیک بشم و خودم رو شبیهشون کنم. دیگه موهام پوشیده شده بود و بیشتر شبیه چادریهای واقعی شده بودم ولی هنوز از چیزی که بودم احساس رضایت نمی کردم.

رشته ی مهندسی کشاورزی اهواز قبول شده بودم، باخودم قرار گذاشتم درکنار تجربه ی جدید دانشگاه رفتنم خوبی های جدیدی رو هم تمرین کنم چون اونجا فقط خودم بودم و خودم وهیچ مانعی نداشتم.

برای اینکه نفسم رو مجبور کنم در خواسته هایش از عقل و منطق پیروی کنه و به خودم ثابت کنم که اراده ی قوی ای دارم تصمیم گرفتم حجاب و عفافم رو رشد بدم (علاقه ی زیادی به این کار نداشتم و فقط می خاستم نفسم رو مهار کنم)، از پوشیدن ساق دست و جوراب کلفت گرفته تا کنار گذاشتن هر نوع آرایش ...(هرچند اهل آرایش نبودم ولی از جو خوابگاه و دانشگاه می ترسیدم و پیشاپیش به خودم قول دادم).

تصمیم دشواری گرفته بودم چون من اهل مناطق سردسیر بودم و باید توی گرمای اهواز این کارها رو انجام می دادم .وقتی سر ظهرتوی  مزرعه کار می کردم رسما به یک گلوله ی آتش تبدیل می شدم در برابر دلسوزی های دوستهام هم که پیشنهاد در آوردن ساق دست و هدبندمو می دادن فقط می خندیدم، واقعا دوست داشتم به پیشنهادشون عمل کنم تا کمی از حرارت بدنم کم بشه ولی باید نفسم رو کنترل می کردم، باید به قول خودم عزت می گذاشتم و  تحمل می کردم .

چون می دونستم اساتید سرکلاس های عملی اجازه ی پوشیدن چادر نمی دند قبل از کلاس های عملی با استرس زیاد با استاد مربوط صحبت می کردم که اجازه بدند چادرم سرم باشه واگر مزاحم کارم شد بعد درش بیارم و خوشبختانه با بهترین برخورد مواجه می شدم.

تابستان سال اول دانشگاه با دوست های مسجدی شهرمون عازم اردوی راهیان نور غرب شدیم. یکی از بهترین تجربه های زندگیم همین سفر بود مخصوصا صحبتهای روحانی جوان کاروان که توی صحبتهاشون چادر پوشیدن رو جهاد بزرگ زنان شیعه و نمادمذهب تشیع معرفی کردند. از اون روز به بعد افتخار زندگیم چادر پوشیدنم بود، حس می کردم یک سفیر بزرگم و بالاخره یک راه برای جبران زحمات کسانی که برای حفظ دین و مذهبم فداکاری کردند پیدا کردم.

بعد از مطالعه ی کتاب زن در آینه ی جمال و جلال آیت ا...جوادی آملی اول به خاطر دختر آفریده شدنم و بعد به خاطر حفظ حجابم و اینکه خداوند من رو به این راه هدایت کردند از شوق توی آسمانها پرواز می کردم و روز به روز عاشق حجابم می شدم تا جایی که پوششم رو توی خونه پیش نامحرمها (پسر عمو و پسر خاله و شوهر خاله و...) هم کامل کردم.

کم کم دیدم چادر من رو توی این سالها خواه ناخواه از خیلی از گناه ها دور کرده و خداوند با ستاربودنشون عزت و احترامی بین دوستها و هم کلاسیهام برام ایجاد کردند که حتی در تصوراتم هم نمی گنجید؛ وقتی چادر می پوشیدم چون می دونستم بسیاری از اطرافیانم اشتباهاتم رو به پای همه ی چادری ها و اعتقاداتم می نویسند مراقب  رفتارها و کارها و حرفهام بودم. حتی رتبه الف بودنم توی دوره ی کارشناسی و ارشد هم علاوه بر وظیفه ای که رهبرم به دوشم گذاشته بودند به این دلیل بود که به خیلی از اطرافیانم ثابت کنم که حجاب مانعی برای پیشرفت تحصیلی نیست بلکه تسهیل کننده ی این هدفه.

چندوقت پیش به این فکر می کردم که انگیزه ی بهتر و بیشتری برای حجابم پیدا کنم و ارزشش رو برای خدای مهربونم بیشتر کنم .

در آخر حجابم رو نذر سلامتی و ظهور مولای غریبم کردم.

+ نوشته شده در 10:36 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
و خدا مرد را قوی آفرید برای کاری سخت تر از حفظ حجاب
 
 
 
نظرات: 5239 بازدید
 
 
 
 
 

برادرم ، من در اين گرماي تابستان چادر سر ميکنم ، سخت است ولي تنها آزادي حرکت و دستانم را مي گيرد ، سخت است ولي نه زياد،


چادر سر کردن مسئوليت مي آورد و انتظار ، ولي تمام اينها سخت تر از کار تو نيست.

 سخت تر از کار تو نيست که بايد در تمام طول سال سر به زير راه بروي و از ميان شياطين متحرک کوچه ها و خيابان ها، از ميان بانواني که نتوانسته اند خودنماييشان را کنترل کنند ، سالم رد شوي.


از کار تو سخت تر نيست که هميشه بايد مراقب خودت باشي وقتي مي خواهي بيرون بروي يا فيلمي ببيني يا به اينترنت وصل شوي ، زيرا شياطين برايت کمين کرده اند.

از تو کار سخت تر نيست که در اين هجوم بي مهاباي وسوسه هاي دلفريب و پليدي هاي نا جوانمردانه بايد پاک باقي بماني....
و خداوند مرد را قوي آفريد زيرا وظيفه ات بسي سنگين تر است و اگر در اين آزمون ها پيروز شدي ،مرد خدايي مي شوي!!!

 

+ نوشته شده در 10:3 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
جنبه مسخره شدن رو دارم...!

خیلی وقته که دیگه حیا و عفاف دِمُده شده ...

یه زمانی وقتی می شنیدن فلان پسر با فلان دختر دوست شده همه چشاشون چهارتا میشد...دوست؟؟؟ دو تا نامحرم؟؟؟

الان ولی عادی که نه، انگار واجب شده!!

به هر کی میگم دوس دختر ندارم باور نمیکنه:

بروووو! مارو سیاه نکن! فقط بگو چندتا ؟؟؟

ظاهر زشتی ندارم! ولی از امیرم شنیدم که زکاه الجمال العفاف

بی عرضه هم نیستم! که امروزه دیگه نیازی به عرضه هم نیست. زیادن کسانی که خودشون پیش قدم امر خیر میشن!!!

ولی دوست ندارم با احساسات پاک یه دختر بازی کنم. دوست ندارم وقتی ازدواج کردم هیچ چیز تازه ای برام نداشته باشه غیر از دردسر و دست و پا بسته شدن!

دوست دارم از زندگیم لذت ببرم. دوست ندارم بعد از ازدواج متوجه بشم که همسرم، تمام زندگیم، چه ها که نکرده!!! چون اعتقاد دارم که اللطیّبات للطیّبین و الطیّبون للطیّبات .

من به تعداد بالای دوست دخترهام افتخار نمی کنم. من به این افتخار می کنم که برای خیلی از کارها، خیلی فرصت ها داشتم ولی انجام ندادم.

خیلی وقته که دیگه حیا و عفاف دِمُده شده... اما من هنوز به پاک بودنم افتخار می کنم.

نظر خیلی ها برام مهم نیست. جنبه مسخره شدن هم دارم به وفور!

ولی من نظر مادرم زهرا رو می پسندم. دوست دارم اون به من بگه: عزیزم! نه هر دختر خیابانی.

و الگوی من، پسرِ اربابم حسینه. نه هر پسر خیابانی.

و دوباره تکرار میکنم: جنبه مسخره شدن دارم. راحت باشید.

+ نوشته شده در 9:56 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 29 شهريور 1392برچسب:,
شماره بدم...

 

خــانومــی شماره بدم، اهای خانم خوشگله کجا؟ برســــونمت،  چند لحظه از وقتت میدی به مـــــا...


اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بیخیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.


روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت..


شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….


دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کنه...  دردش گفتنی نبود….


رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد… وارد حرم شدو کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن….


چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن...


دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…


امــــا…

اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد…

باخود گفت: مگه میشه آنقدر زود دعام مستجاب شده باشه، فکر کرد شاید اشتباه می کند، اما اینطور نبود!


یک لحظه به خود آمد…


دید چـــادر امــامزاده رو سر جاش نگذاشته...!

+ نوشته شده در 10:5 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 29 شهريور 1392برچسب:,
به زور چادری شدم...؟!

خاطرم هست از اول ابتدایی با خواهرم مدرسه که می رفتیم، او از من بزرگتر بود و چادر سر می کرد و من همیشه حسرتش را می خوردم. از تابستان سال دوم شروع کردم خواهش و تمنا که من هم چادر می خواهم. اما چون از نظر مادرم هنوز خیلی کوچک بودم و توانایی جمع و جور کردن چادر را نداشتم مدام وعده می دادند که باشد برای بعد از سن تکلیف!

مدرسه ها باز شد و علی رغم تمام تلاش هایم خبری از چادر نشد!

یک شب عمه و دختر عمه ام به خانه مان آمده بودند، دختر عمه ام چادر نو خریده بود. همانجا سر کرد و چادر قدیمی ش در خانه ی ما جا ماند!

آن شب فکری به ذهنم رسید. می دانستم پدر و مادرم حساس هستند که از وسایل دیگران بی اجازه استفاده نکنم. من هم با علم به این حساسیت، صبح چادر را بدون اجازه برداشتم و با خواهرم باهم رفتیم. بیرون از خانه چادر را سر کردم. خوب یادم هست وقتی کنار خواهرم با چادر راه می رفتم چنان احساس بزرگی می کردم که حقیقتا متصور بودم روی ابرها راه می روم!

تا اینجا نصف نقشه ام عملی شده بود.

...

هنگام برگشت، با چادر وارد خانه شدم. پایم را محکم زمین گذاشتم و گفتم تا وقتی برایم چادر تهیه نکنید با این چادر خواهم رفت!

و از فردای آن روز تا به حال رسما چادری شدم. با چادر خودم!

امیدوارم به حق آبروی حضرت زهرا(س) تا ابد برای هم آبرو باشیم..

+ نوشته شده در 10:0 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 29 شهريور 1392برچسب:,
خانومی موهات بیرونه!!

 

وقتی حواسم نبود و کمی روسری ام ليزخورده بود و موهام ديده می شد با لبخند گفت: «موهات بيرونه ها خانومی!»


درحالی که موهام رو قايم می کردم نگاهی به زن های اطرافم تو خيابون انداختم.

 

شرم آور بود.


شوهراشون چه بی خيال.

 

اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داری؛ دوستت دارم

+ نوشته شده در 9:47 توسط رزمنده سایبری.