بیرق خاکی
افتخار شیعه بی باکی توست بیرق ما چادر خاکی توست
جمعه 24 آبان 1392برچسب:,
دانشگاه عاشورا، درس وفاداری، واحد عباس (ع) بخش امان نامه...

عصر روز نهم محرم است، شب عاشورا. شهادت یاران و همراهان امام حسین علیه السلام مسلم و قطعی است. اکنون این که با نامه ای در دست، در اطراف خیمه های امام حسین (ع) پرسه می زند، شمر است و فریاد بر می آورد: آی خواهرزاده های من کجایید؟ عباس! عبدالله! جعفر! عثمان! کجایید؟ من شمرم. حرفی با شما دارم.
هر چهار با عتاب و بی نرمشی در کلام می پرسند:
-  آمده ای که چه؟ چه می خواهی؟
-  خواهرزاده های من! برایتان امان نامه آورده ام. خود را با حسین به کشتن ندهید، بیایید...
هر چهار دلاور از خشم، چشم می درانند و دندان می سایند و عباس فریاد می کشد:
- " تبّت یداک یا شمر"!بریده باد دو دست تو ای شمر. لعنت بر تو و امان نامه ات. تو اگر خویش ما بودی، ما را به جهنم نمی خواندی.ما در امان باشیم و برادرمان، مولا و آقایمان و امام مان حسین فرزند زهرا  در امان نباشد؟ ما حسین علیه السلام را رها کنیم و سر در مقابل ملعونین و ملعون زادگان فرود آوریم؟

دانشگاه عاشورا، درس وفاداری، واحد عباس (ع) بخش امان نامه...

اینجا ایران، عصر خاموشی، پیروزی لشکریان حق در دل دشمن لرزه افکنده است، لشکر شمر دور تا دور ایران را محاصره نموده است و از سر تکبر فریاد بر می آورد:

- تمام فعالیت های هسته ای خود را متوقف کنید و با ما باشید تا در امان باشید ...
- همه شما خاک بر سر ما هستید، هر چه ما می گوییم باید بگویید چشم ...
حال آنان که فارغ التحصیل دانشگاه عاشورا شده اند عباس وار فریاد بر می آورند:
- ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بمامند ....
اما در این میان بعضی ها می خواهند از تاریکی شب استفاده کنند و فرار را بر قرار ترجیه دهند، اینها همان هایند که زرق و برق دنیا چشم هایشان را کور کرده است...

پ,ن : اشهـــــد ان اباالفـــــضل غیــــــرت الله

منبع: وبلاگ معبر سایبری فندرسک

+ نوشته شده در 10:47 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 17 آبان 1392برچسب:,
این پنج کار را انجام بده و گناه کن!

 

 

جوانی محضر امام حسین علیه السلام رسید و گفت: من مردی گناهکارم و نمی توانم خودم را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتی فرما.

 

امام حسین علیه السلام فرمودند: پنج کار را انجام بده و آنگاه هر چه می خواهی گناه کن.

 

۱) روزی خدا را مخور و هر چه می خواهی گناه کن.

۲) از حکومت خدا بیرون برو و هر چه می خواهی گناه کن.

۳) جایی را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن.

۴) وقتی عزرائیل علیه السلام برای گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه می خواهی گناه کن.

۵) زمانی که مالک دوزخ تو را به سوی آتش می برد در آتش وارد مشو و هر چه می خواهی گناه کن.

 

جوان کمی فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت های گفته شده چاره ای جز توبه نداشت.

 

افکارنیوز

+ نوشته شده در 16:54 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 17 آبان 1392برچسب:,
11 ویژگی مهم حضرت على اصغر(ع)
 
    
 

 حضرت علی اصغر (ع) که کوچکترین شهید کربلا بودند شاید سن زیادی نداشت ولی ویژگی های مختلفی از او در کتاب ها آمده است که به شرح زیر با هم مرور می کنیم

 

1 ـ در توصيف او آمده است:«اَشبَهُ النّاسِ بِرَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) » .(1)

 

2 ـ معروف است كه سر مطهّر دو شهيد از بدن جدا نشد و آن ها عبارتند از:

 

على اصغر و حُرّبن يزيد رياحى. ليكن بعضى نوشته اند: ابو ايّوب غنوى دستور داد تا جسد اين كودك را بيابند و سرش را از تن جدا كرده، بالاى نيزه كنند و در مجلس عبيدالله سر امام حسين و سر على اصغر در يك تشت بوده است.

 

3 ـ امام (عليه السلام) از ميان جسدهاى شهدا، تنها جسد على اصغر را دفن كرد.

 

4 ـ امام (عليه السلام) بدن على اصغر را با خون گلويش رنگين كرد و آنگاه او را دفن نمود.(2)

 

5 ـ على اصغر تنها شهيدى است كه روى دست پدر جان داد. نوشته اند كه در لحظه جان دادنش منادى از آسمان ندا داد:«دَعْهُ يا حُسَين فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعاً فِي الْجَنَّةِ»;(3)«او را به خدا بسپار; زيرا در بهشت شيردهنده اى براى اوست.»

 

6 ـ امام خون او را به آسمان پاشيد و قطره اى از آن به زمين نيامد.(4)

 

7ـ در باره اثر تير حرمله و اصابت آن به حلقوم او، آمده است: «فَذَبَحَهُ»(5) يعنى تير گلويش را «بريد»، در حالى كه تير در محل اصابت سوراخ ايجاد مى كند. به نظر مى رسدكه نوك تير را پهن ساخته بودند و به همين علت گلوى او را بريده است.

 

8 ـ على اصغر مصداق كامل و بارز مظلوميت بود; چراكه او طفل بود و نمى توانست بر ضد سپاه دشمن كارى انجام دهد.

 

9 ـ پس از شهادت او امام (عليه السلام) سر به آسمان كرد و فرمود:«وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ الظّالِمِينَ»;(6)«خداي ! انتقام ما را از جفاكاران بستان !»

 

10 ـ شهادت مظلومانه او، يكى از حوادث كم نظير و فراموش نشدنى تاريخ است.

 

11 ـ تنها جنازه اى را كه امام حسين (عليه السلام) تشييع كرد و از ميدان تا كنار خيمه ها آورد، على اصغر بود.

 


  • تنقيح المقال: مامقانى (شيخ عبدالله)، چاپ حجرى.
  • تهذيب الأحكام: شيخ طوسى، محمد بن الحسن (460 ه .) دارالكتب الاسلاميه، طهران
  • تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلانى (852 ه .) دار صادر / بيروت.
  • الجامع الصغير: جلال الدين سيوطى (911 ه .) دارالفكر / بيروت
  • جلاءالعيون: مولى محمد باقر مجلسى (1111 ه .) انتشارات رشيدى.
  • جواهرالعقول فى شرح فرائدالاصول: محمد رضا الناصرى، الدار الاسلاميه.
+ نوشته شده در 16:50 توسط رزمنده سایبری.
چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:,
حجاب از دیدگاه یک دستفروش / عکس
 

 این یه عکس ساده بیش نیست اما می تواند تلنگری باشد برای خیلی ها. از افرادی که انجام کار فرهنگی و احیای ارزشها را محدود به مکان های خاص می دانند تا افرادی که این کارها را داری هزینه دانسته و به این بهانه زیر آن شانه خالی می کنند.

برخی دیگر در حد وسع و توان خود و به قیمت از دست دادن مشتریان اندک خود به فکر احیای ارزشهای دینی ـ فرهنگی هستند.

کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها دستفروشی که چند تا اسباب بازی و ادویه جات تمام سرمایه اش بود این مطلب را روی اجناسش قرار داد، "حجاب واجب است « از فروش جنس به خانم های بدحجاب معذوریم، حتی بی جوراب و بی چادر»"

 

 

+ نوشته شده در 1:44 توسط رزمنده سایبری.
چهار شنبه 14 آبان 1392برچسب:,
چادری شدن من از زنگ فلسفه آغاز شد

           

 من توی یه خانواده ی کاملا مذهبی بدنیا اومدم . از 5 سالگی چادر سرم می کردم و اونقدر با تشویق اطرافیان مواجه میشدم که از چادر داشتن لذت می بردم. چادر واسه من یه وسیله ی جلب محبت پدرم بود. اگه سرم نمیکردم کسی بهم چیزی نمی گفت ولی اگه چادر می پوشیدم ، دیگه همه با یه نگاه پر محبت بهم نگاه میکردن.اون موقع ها همیشه چادر سرم نمیکردم، مثلا پاییز و زمستون اگه بارون بود بی چادر میرفتم مدرسه تا لباسام کثیف نشن. اما از راهنمایی به بعد دیگه همیشه چادر سرم بود.

یه حُسن بزرگ که خانواده م داشتند این بود که توی همه ی مهمونی ها و رفت و آمد فامیل و آشنا ، سفره ی مردونه و زنونه جدا بود و من از بچگی یاد میگرفتم که نامحرم، نامحرمه!! حالا چه پسر دایی باشه چه پسر همسایه چه یه پسر غریبه و اگر قراره جلوی نامحرم چادر سرمون کنیم شامل تمام مردهای نامحرم میشه. اما خیلی ها فقط بیرون از خونه چادر سر میکردن و توی جمع فامیل دیگه راحت بودن و می گفتن فامیل که اونجوری نامحرم نیست که!!

من چادری بودم اما در این بودن هیچ پایه ی فکری استدلالی نداشتم، دلیل نداشتم.گذشت تا سال سوم دبیرستان (علوم انسانی)هفته ی اول مهر ماه قرار بود یه معلم جدید برای درس های فلسفه و منطق ما بیاد سر کلاسمن و دوستم فاطمه کنار هم ، روی یه نیمکت می نشستیم و اون روز داشتیم از کلاسای تابستونی مون میگفتیم که یکدفعه یه آقایی در کلاس رو باز کرد بله. معلم جدید ما بودمن هم که انتظار اینکه معلممان مرد باشد رو نداشتم یکهو سریع چادرم و برداشتم و دویدم ته کلاس ( این رفتار رو بارها در مادرم دیده بودم که اگه نامحرمی بی خبر می آمد سریع چادرش رو بر میداشت)

رفتم نیمکت آخر که خالی بود نشستم و چادرم رو سر کردم اتفاقا چون هول شده بودم برعکس سرم بود و کش چادر بر عکس ، بی قواره روی سرم مونده بود فاطمه اومد پیشم نشست و گفت :"چرا چادر سرت کردی، اذیت می شی. سر کلاس که نمیشه چادر سر کرد"!!من هی میگفتم : نامحرم نامحرم خب زنگ اول منطق بود تموم شد زنگ تفریح شروع شد حالا بچه ها هر کدوم یه چیزی می پروندن و من برام اصلا مهم نبود که چی میگن... رفتم سر جام نشستم... فاطمه چادری بود اما چون توی کلاس جو چادر سر کردن نبود ، یه جوری تردید داشت ولی دوست داشت چادر بذاره. آخرش رفت و او هم چادر گذاشت

حالا نیمکت سوم دو تا دختر چادری نشسته بودن زنگ بعد فلسفه داشتیم باز هم با همان معلم که اسمشون آقای "باوفا" بود و اومدن سر کلاس آدم خوبی بودن؛ یه مرد چهل ساله ی مذهبی آقای باوفا ، شروع کردن اسم هایی که بچه ها زنگ قبل نوشته بودن رو خوندن به اسم من رسیدن بلند شدم و گفتم حاضر اسم و معدل سال قبل و مدرسه ی سال قبلم رو پرسیدن جو کلاس خیلی برام سنگین بود بچه ها یه جوری رفتار میکردن از نگاه کش اومده ی آقای با وفا ترسیدم ( منظورم اینه که با تعجب به من نگاه کردن که چادر سرم هست منم ترسیدم و فک کردم منظورش از این نگاه مثله بچه های کلاس تحقیر کردنه و الان اونم یه ضد مذهبیه....ضد چادره.... اما بعد ها فهمیدم خیلی هم مرد خوبی هستن و جانباز بودن و اهل جبهه )

به هر حال چون خیلی پررو بودم یا بهتر بگم اعتماد به نفسم بالا بود به روی مبارکم نیاوردم ولی با خودم عهد کردم که بهترین باشم در کلاس هم اخلاقی ، هم درسی یادمه اونقدر درس منطق و فلسفه رو خوب بلد بودم گاهی آقای باوفا اسمم رو می گفت که مثلا اون روز من به بچه ها درس بدم.غالب بچه های کلاس درس منطق رو می رفتن کلاس خصوصی اما من درس م از همه بهتر بود.یه بار چند هفته مریض شدم و نرفتم مدرسه اما پوست خودم رو کندم و نذاشتم چیزی از درسا عقب بیفتم (گرچه توی مریضی خیلی اذیت شدم) و خلاصه بعد از رفتن دوباره به سر کلاس باز هم درس م از همه ی بچه ها بهتر بود.

یه جورایی فک میکردم اگه نمرم کم بشه آبروی چادر مشکی م رو میبرم حتی نمیذاشتم نمره ی فاطمه هم کم شه کم کم توی کلاس حرف و حدیثا سر حجاب زیاد شد و من محل مراجعه شدم واسه پاسخ دادن به شبهه ی بچه ها و مجبورم بودم برم دنباله کتاب های مختلف تا واسه ی اصل دین داری و به تبع چادر گذاشتن دلیل بیارم و همین باعث شد روز به روز نگاه من و فاطمه به دین وسعت پیدا کنه.گاهی بعد از تعطیلی مدرسه ، تا غروب سر کلاس با بچه ها می نشستیم و با هم حرف میزدیم و کتاب می خوندیم؛ از تفسیر قرآن و آیه ی سوره ی نور تا معنی "جلباب" در سوره ی احزاب . اما مهمترین چیزی که دل بچه ها رو برد کتاب داستان زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها بود

یادمه اولین حرفها از حضرت زهرا رو از کتاب اصول کافی با بچه ها می خوندیم. خونه ی ما ، پر بود از کتاب های مامان و بابام . اصول کافی یه کتاب چهار جلدی بود که مامانم سال آخر دبیرستان ش با پول تو جیبی ش خریده بود..بعد ها معلم معارف هم وارد بجث های ما شد - ایشون طلبه و حوزوی بودن- یه حرفی زدن که انبار باروت کلاس رو منفجر کرد: " پوشش حضرت زهرا سلام الله علیها چادر بود و الان امام زمان علیه السلام خوشحال میشن اگه دختر خانمی لباس مادرشون رو بپوشن"

این حرف واقعا من رو هم آتیش زد هنوز که هنوزه همین آتیش تو دلمه. یادمه گاهی سر کلاس آقای باوفا اشکم در می اومد و چادرم رو می بوسیدم و به چادرم می گفتم دوستت دارم. کاملا عقل و احساسم درگیر با چادرم شد و تمام اون دوران عشق به امام زمان قلب من رو گرفته بود.تا پایان اون سال تحصیلی بچه های زیادی سر کلاس چادری شده بودن،بعضی ها هم دیگه تصمیم گرفتن، حداقل دوست پسر نگیرن اون حرف زدن های کلاسی بچه ها با هم سر دین باعث شد تا غالب بچه ها نماز خون بشن چیزی که دل بچه ها رو منقلب کرد شناخت و محبت به امام زمان بود 

یادمه جشن نیمه ی شعبان اون سال رو کلاس ما چرخوند کلاس خاص و عجیبی شده بودیم بچه ها واقعا به هم محبت پیدا کرده بودن آخر سال که شد سر جدا شدن از هم گریه می کردیم و مثل فیلم "ضیافت" شماره ی تلفن های هم رو گرفتیم تا 5 سال بعد بهم زنگ بزنیم و یه جا جمع بشیم خیلی ها دانشگاه قبول شدن من و فاطمه رفتیم جامعةالزهرای قم و طلبه شدیم .برای من همه چیز از مهر ماه سوم دبیرستانم شروع شد

از کلاس فلسفه از اینکه تو این کلاس یاد گرفتم استدلالی بحث کنم، از اینکه چادر سر کردنم سر کلاس باعث کنجکاوی بچه ها شد از اینکه این کلاس باعث شد محل مراجعه ی سوال بچه ها بشم و خودم هم مطالعه مو بالا ببرم و عاشق چادرم بشم آخرش هم پابند فلسفه شدم و حالا هم دارم ارشد فلسفه (حکمت صدرایی) می خونم الان حدود 12 سال از اون دوران میگذره و هنوز که هنوزه من و فاطمه با هم دوستیم

و الحمدلله سعی کردیم توی ارتباط هامون مباحث دینی مطرح کنیماین روحیه ی کنکاش رو مدیون چادرم هستم این دوستی مون رو اون محبت بچه های دبیرستان که اولش ازم متنفر بودن ولی بعدها ، عاشقانه هم رو دوست داشتیم رفتن به طلبگی رو مدیون چادرم هستم چون استدلالهایی که برای چادرم می آوردم و مطالعاتم برای این مساله من رو متوجه یه چیز جدید در زندگیم کرد  و اون زیبایی و لزوم نگاه عمیق داشتن به دین بود خیلی از محبت ها و احترام ها رو از چادرم دارم

اینقدر برام برکت داشته که نمیشه شمردشون خود چادر یه جوری معلمت میشه هر کاری رو در جمع نمیکنی هر حرفی نمیزنی هر جایی نمیری و با هر کسی نشست و برخاست نداری و با هرکسی ازدواج نمیکنی یه بار استاد پناهیان می گفتن که خانم ها خیلی توفیق دارن چون می تونن همشون لباس حضرت زهرا رو بپوشن اما مردها فقط اگه طلبه بشن می تونن لباس پیغمبر رو بپوشن من عااااااااااااااشق این توفیقم

بعدها همسر چندتا از دوستانم بورس آمریکا شدن و چند سال رفتن اونجا زندگی کردن و هیچ کدومشون چادرشون رو بر نداشتن با همون چادر سیاه ناز ایرونی ، توی خیابون های آریزونا قدم میزدن ، و به همه با زبون بی زبونی میگفتن که نگاه امام زمان برای ما از نگاه همه ی عالم مهمتره....

 

خبرنگاران

+ نوشته شده در 23:58 توسط رزمنده سایبری.
سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:,
حسین همه چیزش فرق می کند...

اصلاً حسین رنگ غمش فرق می کند این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند

 

اینجا گدا همیشه طلبکار می شود اینجا که آمدی کرمش فرق می کند

 

شاعر شدم برای سرودن برایشان این خانواده، محتشمش فرق می کند

 

“صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین” عیسای خانواده دمش فرق می کند

 

از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش معلوم می شود حرمش فرق می کند

 

تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش حتی سیاهی علمش فرق می کند

 

با پای نیزه روی زمین راه میرود خورشید کاروان قدمش فرق می کند

 

من از حسینُ منی پیغمبر خدا فهمیده ام حسین همش فرق می کند

+ نوشته شده در 23:45 توسط رزمنده سایبری.
چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:,
بزرگترین کلاهبرداری از زنان و مردان ما!

 

 
 

 به نقل از نکته نیوز، می گن دو نفر کلاهبردار وارد شهری شدند و ادعا کردند بهترین و منحصر به فردترین لباس دنیا را می بافند، پادشاه آن کشور، که مرد بل هوسی بود، دستور داد آنها را به خدمتش ببرند و به آنها گفت: باید اولین و تنها لباستان را در این کشور برای من ببافید… آنها قبول کردند و گفتند: پادشاها ما بهترین لباس را برای شما می بافیم و این لباس یک خصوصیت منحصر به فرد دارد آن اینکه فقط عقلا و افراد باهوش می توانند آن را ببینند، پادشاه سرمست از این خصوصیت گفت چه بهتر…

روزها گذشت و یک روز پادشاه، غلام خود را فرستاد تا لباس را ببیند، غلام وقتی به محل کار آن دو نفر رفت… تنها دو چوب دید و لباسی ندید، اما وقتی به حضور پادشاه رسید از ترس اینکه بگویند خنگ است شروع کرد به توصیف زیبایی لباس، روز دیگر وزیر رفت و همین اتفاق تکرار شد، هر روز کسی می رفت و اوصاف لباس نبوده را برای پادشاه نقل می کرد و در پایان پادشاه خودش برای پوشیدن لباس رفت، وقتی وارد شد… لباسی ندید.

اما مطابق فکری که سایرین کرده بودند…. جرات نکرد بگوید لباسی نیست و عاقبت آن شد که پادشاه با یک شرت در مقابل همه مردم راه می رفت و همه از ترس آنکه به آنها لقب خنگ گفته شود از لباس نبوده تعریف و تمجید می کردند ولی عقلای واقعی می خندیدند.

حکایت ما و فرهنگ غرب هم همین است….فرهنگی که  به تن ما لباس فرهنگ پوچ خودش را می پوشاند و با هالیوود و غول های رسانه ای اش، به ما القا می کند: من بهترین و منحصر به فردترین فرهنگ دنیا را دارم، که مشخصه اش این است که تنها آدمهای با کلاس و روشنفکر و فهمیده و دانشمند آن را درک می کنند…

…آن روزی که این کلاهبردار وارد جامعه ما شد، آن روزی که پوشش ما را عوض کرد و روشنفکران غرب زده، چون فرهنگ غرب را چشم و گوش بسته قبول کرده بودند، حرفی نزدند و فقط تایید کردند و حتی خواص، از ترس اینکه، ازمردم سنگ بی کلاس بودن و امل گیری بخورند، هیچ نگفتند.

 آن روزی که فرهنگ غرب با معماری بی حیایش، آشپزخانه اپن را آورد و آن روزی که این فرهنگ، حضور بی مورد و غیرضروری زن ها را در جامعه به بهانه تساوی حقوق زن، افزود و غیرت را به با شعار مرد استعمارگر، از مردان گرفت.

آن روزی که چشمان ما را شست و جور دیگری دنیا را دیدیم و آدمهایش را و به آدمها و دنیا فقط و فقط به چشم بازار و کالا نگاه کردیم ……. آن روز روزی بود که ما لباس فرهنگ و تمدن و اسلامیت خود را درآوردیم و لباس فرهنگ غرب را پوشیدیم، لباسی که اصلا لباس نبود، تارو پودی هم  نداشت، اما کمتر کسی پیدا شد که بگوید: لباسی در کار نیست و در واقع ما لخت و عور شده ایم……

حالا کار به جایی رسیده که بعضی مردم با افتخار، لخت و عور(بدون ارزشهای مذهبی و ملی) در ملاعام قدم می زنند یکی هم نیست جرائت کند و واقعیت را بگوید، از بی غیرتی مردان و بی مبالاتی زنان و از اینکه بابا! جامعه با این وضع حضور زنان به جامعه ای مصرفی و شهوتران و بی وفا تبدیل می شود…

+ نوشته شده در 15:1 توسط رزمنده سایبری.
چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:,
مداحان زن هم رسیدند!!!

به گزارش جام نیوز، در ستون جهت اطلاع روزنامه جمهوری اسلامی آمده است: «قرار است همایشی با هدف روشنگری و ارائه راهبردهای عملی به مداحان خواهر با حضور 1000 نفر از خواهران مداح از سراسر کشور برگزار شود. جالب اینکه تمام سخنرانان این همایش زنانه، مردان هستند.»

پارسینه هم نوشت: «نرخ مداحان زن، از 90 هزار تومان تا 500 هزار تومان متغیر است. بعضا مشاهده شده مداحان زن برای گرم کردن مجلس از دف و چنگ و تمپو و تمبک و انواع موسیقی هم استفاده می‌کنند.»

+ نوشته شده در 14:31 توسط رزمنده سایبری.