بیرق خاکی
افتخار شیعه بی باکی توست بیرق ما چادر خاکی توست
یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:,
خودمانی با خدا

 
خدای من! با نعمتت مرا آغاز كردى؛ پیش از آن كه چیزى به یادآمدنى باشم و از خاكم آفریدى و سپس در صلب‏ها جایم دادى؛ ایمن از سختى‏ هاى دوران و رفت و آمد سالیان و روزگاران و من در دهلیزهاى تاریخ و زوایاى قرون، هماره از صلبى به رحمى كوچ مى ‏كردم و این لطف و احسان تو بود كه مرا در زمان حكام كفر و در زمان عهدشكنان پیامبرْ ناشناس، لباس خلقت نپوشاندى و در وجود نیاوردى؛ بلكه زمانى روح آفرینش در من دمیدى كه بستر هدایت را از پیش گسترده بودى و جاده سعادت را هموار كرده بودی.

 

تو مرا از آبى ریختنى سرشتى و در ظلمات سه گانه میان گوشت و پوست و خون، سكنایم دادى. نه مرا در كار خلقتم گواه گرفتى و نه كارى از آفرینش را بر دوش من گذاشتى و سپس، مرا تمام و كمال، بى ‏هیچ عیب و نقص، بر هودج هدایت نشاندى و به سوى دنیا گسیل داشتى و مرا در گهواره كودكى با دست‏هاى ملاطفتت حفظ كردى و از میان غذاها، شیرى خوشگوار برایم برگزیدى و دل‏هاى پرستاران را بر من مهربان كردى و مهربانى مادران را به كفالت من گماشتى و مرا از شر جن و انس در امان داشتى و مرا در مسیر تعادل از پرتگاه‏هاى زیادى و كاستى محافظت كردى.

پس تو بزرگ و عزیز و بلند مرتبه‏اى؛ اى بخشندگى محض واى مهربانى تمام!

 

خدایا! من شهادت مى ‏دهم با تمامى وجودم، از قله حقیقت ایمانم و از بلنداى بناى محكم یقینم، با خلوص و صراحت توحیدى ‏ام و از اعماق پوشیده ضمیرم، با بندبند رگ‏هاى دیدگانم و روشنایى چشمانم، با چین‏ها و چروك‏هاى صفحه پیشانى ‏ام، با زوایاى حفره‏هاى وجودم، با نرمینه پره‏هاى بینى‏ ام، با تارها و دهلیزهاى پرده شنوایى ‏ام، با تك‏تك اجزاى لب‏هایم و با تمامى حركات كلام آفرین زبانم، با فراز و نشیب‏ها و چم و خم‏هاى دهان و آرواره‏ام و رستنگاه دندان‏هایم، با همه مجارى خوردن و آشامیدنم، با جزء جزء بشره مغزم و پوست سرم، بانخاع و رگ‏هاى ریسمان گونه گردنم، با قفسه سینه‏ام، با رگ‏هاى طناب آساى حمایل بر دل و جگرم، با بندهاى پوشیده دلم، با اجزاى كناره‏هاى جگرم، با محتویات غضروف‏هاى دنده‏هایم، با گیره‏هاى بندبند مفاصلم، با انقباض عضلاتم، با گوشه‏هاى سرانگشتانم، با گوشتم، خونم، مویم، پوستم، عصبم، نایم، استخوان‏هایم، مغزم، رگ‏هایم و با همه اعضا و جوارحم كه از اوان كودكى و شیر خوارگى در من تافته و بافته شده، با آن چه زمین از من مى‏ شناسد و حمل مى‏كند، با خواب و بیدارى‏ام، با حركت و سكونم و با ركوع و سجودم؛ خداى من! با همه اینها شهادت مى ‏دهم كه اگر در عمرى جاودانه سر كنم و تمام هم و غم و تلاشم را بر شكرگزارى یكى از نعمت‏هاى تو بگذارم، نمى ‏توانم. خداى من! حتى شكر یكى از نعمت‏هاى تو را نمى ‏توانم؛ مگر باز به لطف و عنایت و توفیق تو كه آن نیز شكرى تازه و جاودانه مى ‏طلبد و ثنایى تازه‏تر و ماندگارتر.

 

آرى معبودم! اگر من و تمام خلق شمارنده‏ات، همت كنیم و حرص بورزیم كه نعمت‏هاى قدیم و جدید تو را ـ نه سپاس بگزاریم كه ـ بشناسیم و در شماره آوریم، نمى‏ توانیم؛ محال است بتوانیم.

 

... و چگونه بتوانیم؛ در حالى كه خودت در كتاب ناطقت و اخبار صادقت گفته‏اى:

 

«وَ اِنْ تَعُدّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصوها؛ اگر بخواهید نعمتهاى خداوند را بشمارید، نمى ‏توانید».

 

خدایا! مرا آزرمناك خویش قرار ده، بدان‏سان كه انگار مى ‏بینمت و مرا آن گونه حیامند كن كه گویى حضور عزیزت را احساس مى ‏كنم.

 

 

دعاى عرفه امام حسین علیه‏السلام

+ نوشته شده در 19:40 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 28 دی 1392برچسب:,
ناپوشیدگی ها و خطرها

#دختران ناپوشیده همواره در معرض تهدید مردان هوسباز هستند.

# هرچه میزان پوشش کاملتر باشد خطر کمتری دختران را تهدید می کند.

# مراکز رسمی غرب آمارهای وحشتناکی از تجاوز به دختران و زنان در کشورهای خود ارائه می کنند در حالیکه طبق اعلام مراکز رسمی مشرق زمین رقم این آمارها در جوامع شرقی بسیار پایین است.

+ نوشته شده در 17:24 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 20 دی 1392برچسب:,
زندگینامه امام حسن عسگری(ع)

 
 در عصر حکومت وخلافت متوکل سفاک ترین خلفای بنی العباس ، یازدهمین ستاره ی درخشان برج آسمان ولایت در شهر تاریخی وپایگاه نشر اسلام مدینه در خانه  امام هادی دهمین پیشوای جهان اسلام از یک مادر دانشمند وپرفضیلت دیده به جهان گشود مادر با فضیلت ودانشمند او بانوئی بود که بانوان مدینه از محضر پر فیض او بهره های علمی می بردند .

 

نام : حسن

شهرت : عسگری، زکی، هادی ، سراج ، رفیق

نام پدر : امام علی النقی

نام مادر : حدیث

کنیه : ابو محمد معروف به « ابن رضا» (ع)

لقب : الخالص

محل تولد : مدینه

ولادت : هشتم ماه ربیع الثانی سال 232 هجری

شهادت : هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجری

مدفن : سامراء

مدت امامت: 6 سال

مدت زندگی: 28 سال

 

نامی که برای این مولود انتخاب گردید همتای نام جد بزرگوارش امام حسن مجتبی بودکه تجدید کننده خاطرات نخستین ثمره ی باغ پر بار رسالت است .

روز میلاد مبارک او به اتفاق اغلب سیره نویسان اسلامی در روز هشتم ربیع الثانی بسال 232 هجری بود . دوران زندگی کوتاه امام حسن عسگری بر سه دوره ی مشخص تقسیم می گردد:

 5 سال در حجاز در شهر زادگاه خود در حضور ومراقبت پدر بزرگوارش.


شانزده سال در عراق قبل از دوران امامت وپیشوائی .


 هفت سال دوران کوتاه وپربار امامت در عراق.


خلفای هم عصر امام:

عصر زندگی او با حکومت شش تن از خلفای عباسی مقارن بوده است متوکل ( اواخرحکومت او ) منتصر ، مستعین ، معتز مهتدی ، معتمد.


شهادت :

هنگامی که معتمد عباسی تمایل وعلاقه قلبی مردم را نسبت به امام حسن عسگری (ع) احساس نمود ویقین کرد که زندانهای متوالی مکرر نمی تواند ریشه های این محبت ومودت را از قلوب واعماق ضمیر مردم ریشه کن سازد ، وجود او را زنگ خطری به زوال حکومت خود تلقی کرد ، سعی وکوشش خود را در بر انداختن آن وجود پر فیض به کار انداخت و همیشه در صدد چاره جوئی بود تا عاقبت نتیجه ی فکر او را به این مرحله انجامید که آن بزرگوار را مسموم نماید و برای اسکات مردم وفریب دادن افکار عمومی شیعیان وعلاقمندان صحنه ای بوجود آورد و پزشکان را برای معالجه آن حضرت گسیل داشت وخود مرتب به عیادت واحوال پرسی حضرت می شتافت ولی سم آثار خود را در وجود آنحضرت باقی گذاشت تا اینکه بعد از هشت روز بستری شدن در هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجری به سرای جاودان شتافت .


پس از شهادت :

بعد از شهادت امام حسن عسگری (ع) معتمد خلیفه عباسی به عده ای ماموریت داد تا وارد منزل آنحضرت گردند وتفتیش وبازجوئی کامل از منزل بعمل آورند واثاث خانه ووسائل زندگی شخصی حضرت را گرد آوری نموده ومهرو موم کنند ودر صدد تحقیق وبازجوئی فرزندان واخلاف او بر آیند واز تمام حجرات واطاقهای حضرت بازدید کنند .

 

نماز بر بدن مطهر امام حسن عسگری :

بعد از اینکه جنازه امام برای نماز خواندن آماده شد جعفر برادر امام را صدا کردند که نماز بخواند ، جلوتر رفت تا نماز بخواند میخواست تکبیر بگوید که ناگاه پسر بچه ای از داخل منزل بیرون آمد عبای جعفر را در هم کشید وفرمود : عمو عقب برگرد من سزاوارترم که بر جنازه ی پدر نماز بگزارم .جعفر عقب برگشت وآن پسر بچه نماز گزارد وجنازه را در کنار قبر پدرش امام هادی (ع) دفن کرد، آن پسر بچه همان تنها اولاد امام حسن عسگری (ع) ، امام دوازدهم مهدی موعود (عج) بود .

+ نوشته شده در 15:7 توسط رزمنده سایبری.
پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:,
کسی که حریف ساندیس نظام نمی شود/ کسی که خانه اش بیت رهبری است
 
 
  حسین قدیانی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت:

 

چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه. پلاک اتوبوس «ایران 11» نبود. نه از آن قدیمی‌ها بود، نه از این لیزری‌ها. پلاک اتوبوس «AK-S022-91H» بود و پلاک پدرم در جبهه «BB-C068-0282H.» من با همین اتوبوس رفتم راهی سرزمین نور شدم و بوسه زدم بر خاک کرخه نور.

امسال عید بازهم با همین اتوبوس می‌خواهم بروم جنوب. من هنوز هم سوار هوندا 125 پدرم می‌شوم. پدرم روی همین موتور، موتور ضدانقلاب را در همین خیابان‌های تهران پایین آورد. 200 کلاهک هسته‌ای اسرائیل، حریف هوندا 125 پدر من نشده‌ است! پدر من روی همین موتور به شهادت رسید ولی اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود و خرمشهر «المحمره». زیر لاستیک هوندا 125 پدر من، هنوز هم دارد استخوان‌های آمریکا خرد می‌شود. امروز هم فتنه‌گران از صدای هوندا 125 «بابااکبر» بیشتر از هیبت ماشین‌های ضدشورش نیروی انتظامی می‌ترسند.

چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی ضدگلوله نبود. لاستیکش عاج نداشت. تاج و تخت نداشت. شیشه‌هایش دودی نبود. دنده‌اش خوب جا نمی‌رفت. فرمانش هیدرولیک نبود. سقفش یکی ، دو تا سوراخ داشت.BMW نبود که سقف متحرک داشته باشد.

راننده‌اش کت و شلواری نبود. پیراهن مشکی‌اش وصله داشت. کاپشنش را از «تاناکورا» خریده بود که قبلا «ادواردو آنیلی» آن را پوشیده بود. برلوسکنی کت و شلوار می‌پوشد. آنجلا مرکل کت‌دامن. سارکوزی یک وقت‌هایی لخت می‌گردد و من به کوری چشم «24‌France» اعتراف می‌کنم و افتخار می‌کنم که حکومت به ما ساندیس داد و من چون روزه بودم «نی»‌اش را نگه داشتم تا در روضه علی‌اصغر در آن بدمم؛ بشنو از نی.

من نی‌ام را درون ساندیس نکردم. فرو کردم در چشم رئیس‌جمهور آمریکا و از حرمله انتقام گرفتم. ساندیس من آب سیب بود.... دادم به رباب تا طفل 6‌ ماهه‌اش را سیراب کند.

به کوری چشم ضدانقلاب، رئیس‌جمهور آمریکا با ما نیست. او با ما نیست؛ با سران فتنه است. با آن بی‌سواد که مردم گفتند عامل دست موساد. خانم کلینتون!

ساندیس‌های جمهوری اسلامی الکل ندارد که 100 دلار آب بخورد. از شیر مادر حلال‌تر است. 150 تومان است که مش‌رجب 10 تایش را می‌فروشد هزار تومان. سران فتنه کوکاکولا می‌خورند که گازش اشک‌آور است و اشک کودکان فلسطینی را درمی‌آورد.

نتانیاهو با سران فتنه است؛ فتحی شقاقی شهید با ما. علی عبدالله صالح با سران فتنه است. حسن نصرالله با ما. چشم اسرائیل کور! حکومت به ما تی‌تاب هم داد. من روزه‌ام را با همین تی‌تاب باز کردم. خاک بر سر شما که به جای گوشت «بزغاله گوساله»، گوشت خوک را می‌خورید. دانشمندان می‌گویند؛ گوشت خوک، آدم را خرفت می‌کند. بنازم انقلاب اسلامی را که با ساندیس و تی‌تاب و هوندا 125 و اتوبوس، دهن‌کجی کرده به تمام دنیای غرب. آمریکا حریف ساندیس ما نمی‌شود. برادر کوچک من، ساندیس خود را که خورد، آن را باد کرد و ترکاند جلوی عکس نتانیاهو و مردک 2 متری عقب رفت. من یک ساندیس جمهوری اسلامی را با کل دنیای آمریکا و اسرائیل عوض نمی‌کنم. من حتی اگر به عشق خوردن فلافل، بروم «حاج منصور» شرف دارد که به عشق بی‌بی‌سی سر از لندن درآورم. ساندیس جمهوری اسلامی شراباً طهوراست؛ آب زمزم است. آب زمزم ما ساندیس‌های جمهوری اسلامی‌ است، نه چشمه‌ای که اختیارش دست سعودی‌های شیعه‌کش است.

چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، تلویزیون نداشت. نوار آهنگران گذاشته بود و من در خیابان انقلاب دیدم دختران وطنم وقتی پرچم انگلیس را آتش زدند، دودش رفت در چشم آقازاده معروف.

من دختر بن‌لادن را در سفارت عربستان ندیدم ولی در چهارراه استانبول دیدم آقازاده‌ای را که فقیر نبود اما کاسه گدایی دراز کرده بود جلوی در سفارت روباه پیر.

من ادعا نمی‌کنم رهبرم «سید خراسانی» است اما در دجال بودن شما شک ندارم و البته که ظهور نزدیک است.

امروز صبح یکی به من SMS داد که سران فتنه دررفته‌اند. رفته‌اند شمال، ویلای «احسان‌الله خان»! با ماشین ضدگلوله که ترمزش «ای‌بی‌اس» دارد و همه چراغ قرمز‌های منتسب به خون شهدا را رد می‌کند!

به میرزاکوچک‌خان زنگ زدم که حواست به وطن‌فروش‌ها باشد. میرزا گفت: دکتر حشمت، نبض شیخ را گرفته. چهارشنبه‌ای، مردم را که دیده، تبش بالا رفته. آن یکی هم ساندیس بدنش کم شده!

به میرزا گفتم: این بار مواظب سرت باش. اینها در سر سودای وطن‌فروشی دارند. وطن‌فروش خواننده‌ای است که حنجره‌اش را پنجره‌ای کرده به سوی غرب. عالیجناب چهچه! «دود عود»‌ات بوی زغال سوخته می‌دهد برای این ملت. برای قوم طالوت حضرت داوود باید نغمه بخواند.

هان ‌ای ابراهیم! تبر بردار. دیکتاتورهای مخملین از دموکراسی بت ساخته‌اند. علامت کوچک‌تر، بزرگ‌تر سرشان نمی‌شود. معلم کلاس اول من یاد داده بود که 24 از 13 بزرگ‌تر است و آرای باطله از رأی شیخ!

معلم دینی من می‌گفت: 13 عدد نحسی نیست. نحس کسانی هستند که به اسم خط امام، رای مردم را دزدیدند. نحس کسی است که آشوبگر عاشورا را هوادار خود می‌داند.

سال بعد اول ژانویه، دهم محرم است. محرم که بیاید، حتی عید ارمنی‌ها هم عزا می‌شود. آن وقت هواداران آقای نخست‌وزیر، سوت می‌زنند در روز عاشورا و به افتخار شمر که سر امام را برید، کف مرتب می‌زنند.

‌ای عیسی! بابانوئل سرش را در برف کرده و «مروه شربینی» را نمی‌بیند. امسال مجله تایم، بابانوئل را کرد مرد سال و نوبل را دادند به بابانوئل. حیف که عمر سعد، هزار و چهارصد سال زود به دنیا آمد و الا «یونیسف»، یک تقدیری هم از او کرده بود. اینجا هم،‌ کسانی بودند که عکسش را 6 ستونی کار کنند. ستون دین من نماز یزید نیست. آقازاده معاویه مست بود و «انالله و اناالیه راجعون» را نوشت «انا الله و انا علیه الراجعون»(!) ستون دین من، آن نمازی است که سیدالشهدا(ع) خواند در ظهر عاشورا و به‌ازای هر کلمه نماز یک تیر خورد و الا ابن‌ملجم هم زیاد نماز می‌خواند اما قبله‌اش ولایت نبود، قطام بود. در نماز ابی‌عبدالله خم ابروی یار در یاد آمد و در نماز ابن‌ملجم، کرشمه دختر اغیار!

چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، راننده‌اش کمربند نبسته بود. جریمه شد 20 هزار تومان. 13 هزار تومانش البته به‌خاطر سیگار بود. «وینستون» می‌کشید. ریه‌اش آسیب می‌بیند ولی در عوض محصول آمریکایی را آتش می‌زند. چرا کسی آنهایی را که «بهمن» می‌کشند، جریمه نمی‌کند؟! مگر«22 بهمن» را که محصول امام بود آتش نزدند؟

من کاری با قوه‌قضائیه ندارم. دلم برای محافظان سران‌فتنه می‌سوزد که به جای حفاظت از انقلاب، مجبورند مراقب جان شیخ بی‌سواد باشند. سربسته بگویم: این سخت‌ترین کار دنیاست؛ شیعه علی بودن و محافظت از عثمان تا که این پیراهن دوباره شر نشود.

چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، به راننده‌اش مرخصی داده بودند. به من هم مرخصی دادند. امتحان برادر کوچکم هم در مدرسه لغو شد. هان‌ای دشمن! از این پس قصه همین است. ساندیس نظام‌مان را می‌خوریم. از مرخصی‌اش استفاده می‌کنیم. سوار اتوبوس می‌شویم و در خیابان علیه شما شعار می‌دهیم و در برابرتان تمام‌قد می‌ایستیم. ما همه‌مان حکومتی هستیم. من مستأجر نیستم؛ خانه‌ام «بیت ‌رهبری» است. بیت رهبری خانه فقط «سید‌علی» نیست. کاشانه ما هم هست. ناشیانه حرف نزنید. ما به این آشیانه ساده و صمیمی افتخار می‌کنیم. تا وقتی حاکم، «علی» است، راهپیمایی‌های ما همه حکومتی است.

چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، راننده‌اش می‌گفت؛ 22 بهمن، نوشابه و ساندویچ هم می‌دهند. ما 22 بهمن هم می‌آییم. برای چنین ملتی که جانش برکف است، جان باید داد. جمهوری اسلامی به مردمش می‌رسد؛ حرفی هست؟! ما با رهبرمان آنقدر «نداریم» که هر وقت اراده کنیم، چفیه‌اش را می‌گیریم؛ حرفی هست؟! آنقدر دوستش داریم که با یک اشاره‌اش نشانی خیابان انقلاب را می‌گیریم و می‌آییم، ساندیس هم می‌خوریم؛ حرفی هست؟!

سران غرب به فکر مردمان خود باشند که اول سال نو از سرما یخ نزنند. ما اینجا رابطه‌مان با رهبرمان گرمِ گرم است. خاک بر سرت سارکوزی! به ما چه که مردم فرانسه می‌خواهند، سر به تن تو نباشد؟! نظام ما با ساندیس و نی و تی‌تاب و هوندا 125 همه حیثیت همه ابرقدرت‌های دیگر + «1+5» را به بازی گرفته. ما تا ساندیس داریم بمب هسته‌ای می‌خواهیم چه کار؟ حالا آقای اوباما دیدی که ما چرا انرژی هسته‌ای را برای مصارف صلح‌آمیز می‌خواهیم؟! شما هر وقت نی ساندیس نظام ما را حریف شدید، آن زمان حرفی نیست؛ ما هم می‌رویم سراغ نیزه.

 

راستی! یادم رفت بگویم؛ برای این دل‌نوشت که تقدیمش می‌کنم به مولایم خامنه‌ای، 2 تا ساندیس گرفتم، یک تی‌تاب، حرفی هست؟!

+ نوشته شده در 1:12 توسط رزمنده سایبری.
سه شنبه 10 دی 1392برچسب:,
اقدام تاسف بار فرزند شهید و عضو شورای شهر تهران؟؟؟!!!
 

 به نقل از صبح توس،همزمان با ۹ دی و روز بصیرت، محمدمهدی تندگویان عضو شورای اسلامی شهر تهران و سخنگوی فراکسیون اصلاح طلبان شورای این شهر در صفحه وی چت خود تصویری از علاقه به حضور در صف فتنه گران  را به نمایش گذاشته است.

 

۹ دی تنها تجمع میلیونی مردم ایران اسلامی علیه خواص بی بصیرت بود. یعنی اگر بخواهیم اهداف مردم برای حضور در حماسه نهم دی‌ماه را برشماریم، اعتراض به خواص بی بصیرت، جزء اهداف اصلی مردم خواهد بود. اما بی بصیرتی برخی از خواص جای تعجب دارد.

 

 

محمد مهدی تند گویان ،  تنها فرزند پسر شهید محمدجواد تندگویان  است .اینجاست که باید گفت : ای کاش بصیرت هم ژنتیک و ارثی بود!

+ نوشته شده در 17:8 توسط رزمنده سایبری.
سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,
بروم قربان پسرم که قلیان می کشد؟؟؟!!!
 
           
 
 
 سایت رادیو فرانسه در بخش ناظران پیشنهاد می کنند نوشت: امروزه خانواده‌های ایرانی وقتی به دامان طبیعت می‌روند بعد از پیاده شدن از ماشین اول قلیان را چاق می‌کنند! کافی است یک روز عصر به یکی از بوستان‌های شهرتان بروید تا ببینید چه تعداد از مردم و جوانان مشغول کشیدن قلیان هستند.

 

قلیان از دیرباز در خانواده‌های ایرانی وجود داشته است و از همان دیرباز همه از آن استفاده می‌کرده‌اند. نمی‌دانم چرا قلیان با این همه ضرر هیچ وقت مورد انتقاد پدران و مادران قرار نگرفت و نمی‌گیرد.

 

من خودم یادم هست که پدرم حتی نمی‌گذاشت زیرسیگاری‌اش را خالی کنیم، چون اعتقاد داشت سمی است، ولی من خودم جلوی همان پدر با عمه‌ام قلیان می‌کشیدم، آن هم نه قلیان میوه‌ای که سوسول‌بازی است، قلیان با تنباکوی خوانسار که یک پکش می‌توانست من را افقی کند. آن روزها که پدرم سیگارهایش را تا آخر فیلتر می‌کشید که مبادا ما ته سیگارهایش را بدزدیم و بکشیم، من در خانه با مادربزرگ و عمه‌ام مشغول قلیان کشیدن بودم و پدرم هم هر وقت من را می‌دید که از تندی و سنگینی تنباکو سیاه شده‌ام و نفسم درنمی‌آید بلند می‌گفت: قربان پسرم بروم که قلیان می‌کشد! بعد هم مادربزرگ و عمه‌ام با هم دعوای‌شان می‌شد و هر کدام می‌گفتند رضا را من قلیان‌کش کردم!

 

آن روزها بساط قلیان در خانه ما پهن بود و زغال را روزانه مصرف می‌کردیم. یادم هست وقتی بدنه قلیان چوبی عمه‌ام ترک می‌خورد برایش یک آدامس خرسی را خوب می‌جویدم و بعد با آن آدامس ترک را پر می‌کردم و بعد جایزه‌ام هم این بود که قلیان بکشم. بنده از بیان این خاطرات متاسفم ولی می‌دانم برخی که دارند این خاطرات را می‌خوانند می‌گویند ساکی عجب خانواده‌ی باحالی داشته است! به هر حال حالا پزشکان درباره کشیدن قلیان به ویژه با تنباکوهای میوه‌ای هشدار می‌دهند و آن را عامل بسیاری از بیماری‌‌های لاعلاج می‌دانند! توصیه من هم به همه شما این است که لطفاً نکشید و اگر می‌خواهید چیزی بکشید نقاشی بکشید

+ نوشته شده در 9:37 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 24 آبان 1392برچسب:,
دانشگاه عاشورا، درس وفاداری، واحد عباس (ع) بخش امان نامه...

عصر روز نهم محرم است، شب عاشورا. شهادت یاران و همراهان امام حسین علیه السلام مسلم و قطعی است. اکنون این که با نامه ای در دست، در اطراف خیمه های امام حسین (ع) پرسه می زند، شمر است و فریاد بر می آورد: آی خواهرزاده های من کجایید؟ عباس! عبدالله! جعفر! عثمان! کجایید؟ من شمرم. حرفی با شما دارم.
هر چهار با عتاب و بی نرمشی در کلام می پرسند:
-  آمده ای که چه؟ چه می خواهی؟
-  خواهرزاده های من! برایتان امان نامه آورده ام. خود را با حسین به کشتن ندهید، بیایید...
هر چهار دلاور از خشم، چشم می درانند و دندان می سایند و عباس فریاد می کشد:
- " تبّت یداک یا شمر"!بریده باد دو دست تو ای شمر. لعنت بر تو و امان نامه ات. تو اگر خویش ما بودی، ما را به جهنم نمی خواندی.ما در امان باشیم و برادرمان، مولا و آقایمان و امام مان حسین فرزند زهرا  در امان نباشد؟ ما حسین علیه السلام را رها کنیم و سر در مقابل ملعونین و ملعون زادگان فرود آوریم؟

دانشگاه عاشورا، درس وفاداری، واحد عباس (ع) بخش امان نامه...

اینجا ایران، عصر خاموشی، پیروزی لشکریان حق در دل دشمن لرزه افکنده است، لشکر شمر دور تا دور ایران را محاصره نموده است و از سر تکبر فریاد بر می آورد:

- تمام فعالیت های هسته ای خود را متوقف کنید و با ما باشید تا در امان باشید ...
- همه شما خاک بر سر ما هستید، هر چه ما می گوییم باید بگویید چشم ...
حال آنان که فارغ التحصیل دانشگاه عاشورا شده اند عباس وار فریاد بر می آورند:
- ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بمامند ....
اما در این میان بعضی ها می خواهند از تاریکی شب استفاده کنند و فرار را بر قرار ترجیه دهند، اینها همان هایند که زرق و برق دنیا چشم هایشان را کور کرده است...

پ,ن : اشهـــــد ان اباالفـــــضل غیــــــرت الله

منبع: وبلاگ معبر سایبری فندرسک

+ نوشته شده در 10:47 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 17 آبان 1392برچسب:,
این پنج کار را انجام بده و گناه کن!

 

 

جوانی محضر امام حسین علیه السلام رسید و گفت: من مردی گناهکارم و نمی توانم خودم را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتی فرما.

 

امام حسین علیه السلام فرمودند: پنج کار را انجام بده و آنگاه هر چه می خواهی گناه کن.

 

۱) روزی خدا را مخور و هر چه می خواهی گناه کن.

۲) از حکومت خدا بیرون برو و هر چه می خواهی گناه کن.

۳) جایی را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن.

۴) وقتی عزرائیل علیه السلام برای گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه می خواهی گناه کن.

۵) زمانی که مالک دوزخ تو را به سوی آتش می برد در آتش وارد مشو و هر چه می خواهی گناه کن.

 

جوان کمی فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت های گفته شده چاره ای جز توبه نداشت.

 

افکارنیوز

+ نوشته شده در 16:54 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 17 آبان 1392برچسب:,
11 ویژگی مهم حضرت على اصغر(ع)
 
    
 

 حضرت علی اصغر (ع) که کوچکترین شهید کربلا بودند شاید سن زیادی نداشت ولی ویژگی های مختلفی از او در کتاب ها آمده است که به شرح زیر با هم مرور می کنیم

 

1 ـ در توصيف او آمده است:«اَشبَهُ النّاسِ بِرَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) » .(1)

 

2 ـ معروف است كه سر مطهّر دو شهيد از بدن جدا نشد و آن ها عبارتند از:

 

على اصغر و حُرّبن يزيد رياحى. ليكن بعضى نوشته اند: ابو ايّوب غنوى دستور داد تا جسد اين كودك را بيابند و سرش را از تن جدا كرده، بالاى نيزه كنند و در مجلس عبيدالله سر امام حسين و سر على اصغر در يك تشت بوده است.

 

3 ـ امام (عليه السلام) از ميان جسدهاى شهدا، تنها جسد على اصغر را دفن كرد.

 

4 ـ امام (عليه السلام) بدن على اصغر را با خون گلويش رنگين كرد و آنگاه او را دفن نمود.(2)

 

5 ـ على اصغر تنها شهيدى است كه روى دست پدر جان داد. نوشته اند كه در لحظه جان دادنش منادى از آسمان ندا داد:«دَعْهُ يا حُسَين فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعاً فِي الْجَنَّةِ»;(3)«او را به خدا بسپار; زيرا در بهشت شيردهنده اى براى اوست.»

 

6 ـ امام خون او را به آسمان پاشيد و قطره اى از آن به زمين نيامد.(4)

 

7ـ در باره اثر تير حرمله و اصابت آن به حلقوم او، آمده است: «فَذَبَحَهُ»(5) يعنى تير گلويش را «بريد»، در حالى كه تير در محل اصابت سوراخ ايجاد مى كند. به نظر مى رسدكه نوك تير را پهن ساخته بودند و به همين علت گلوى او را بريده است.

 

8 ـ على اصغر مصداق كامل و بارز مظلوميت بود; چراكه او طفل بود و نمى توانست بر ضد سپاه دشمن كارى انجام دهد.

 

9 ـ پس از شهادت او امام (عليه السلام) سر به آسمان كرد و فرمود:«وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ الظّالِمِينَ»;(6)«خداي ! انتقام ما را از جفاكاران بستان !»

 

10 ـ شهادت مظلومانه او، يكى از حوادث كم نظير و فراموش نشدنى تاريخ است.

 

11 ـ تنها جنازه اى را كه امام حسين (عليه السلام) تشييع كرد و از ميدان تا كنار خيمه ها آورد، على اصغر بود.

 


  • تنقيح المقال: مامقانى (شيخ عبدالله)، چاپ حجرى.
  • تهذيب الأحكام: شيخ طوسى، محمد بن الحسن (460 ه .) دارالكتب الاسلاميه، طهران
  • تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلانى (852 ه .) دار صادر / بيروت.
  • الجامع الصغير: جلال الدين سيوطى (911 ه .) دارالفكر / بيروت
  • جلاءالعيون: مولى محمد باقر مجلسى (1111 ه .) انتشارات رشيدى.
  • جواهرالعقول فى شرح فرائدالاصول: محمد رضا الناصرى، الدار الاسلاميه.
+ نوشته شده در 16:50 توسط رزمنده سایبری.
چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:,
حجاب از دیدگاه یک دستفروش / عکس
 

 این یه عکس ساده بیش نیست اما می تواند تلنگری باشد برای خیلی ها. از افرادی که انجام کار فرهنگی و احیای ارزشها را محدود به مکان های خاص می دانند تا افرادی که این کارها را داری هزینه دانسته و به این بهانه زیر آن شانه خالی می کنند.

برخی دیگر در حد وسع و توان خود و به قیمت از دست دادن مشتریان اندک خود به فکر احیای ارزشهای دینی ـ فرهنگی هستند.

کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها دستفروشی که چند تا اسباب بازی و ادویه جات تمام سرمایه اش بود این مطلب را روی اجناسش قرار داد، "حجاب واجب است « از فروش جنس به خانم های بدحجاب معذوریم، حتی بی جوراب و بی چادر»"

 

 

+ نوشته شده در 1:44 توسط رزمنده سایبری.
چهار شنبه 14 آبان 1392برچسب:,
چادری شدن من از زنگ فلسفه آغاز شد

           

 من توی یه خانواده ی کاملا مذهبی بدنیا اومدم . از 5 سالگی چادر سرم می کردم و اونقدر با تشویق اطرافیان مواجه میشدم که از چادر داشتن لذت می بردم. چادر واسه من یه وسیله ی جلب محبت پدرم بود. اگه سرم نمیکردم کسی بهم چیزی نمی گفت ولی اگه چادر می پوشیدم ، دیگه همه با یه نگاه پر محبت بهم نگاه میکردن.اون موقع ها همیشه چادر سرم نمیکردم، مثلا پاییز و زمستون اگه بارون بود بی چادر میرفتم مدرسه تا لباسام کثیف نشن. اما از راهنمایی به بعد دیگه همیشه چادر سرم بود.

یه حُسن بزرگ که خانواده م داشتند این بود که توی همه ی مهمونی ها و رفت و آمد فامیل و آشنا ، سفره ی مردونه و زنونه جدا بود و من از بچگی یاد میگرفتم که نامحرم، نامحرمه!! حالا چه پسر دایی باشه چه پسر همسایه چه یه پسر غریبه و اگر قراره جلوی نامحرم چادر سرمون کنیم شامل تمام مردهای نامحرم میشه. اما خیلی ها فقط بیرون از خونه چادر سر میکردن و توی جمع فامیل دیگه راحت بودن و می گفتن فامیل که اونجوری نامحرم نیست که!!

من چادری بودم اما در این بودن هیچ پایه ی فکری استدلالی نداشتم، دلیل نداشتم.گذشت تا سال سوم دبیرستان (علوم انسانی)هفته ی اول مهر ماه قرار بود یه معلم جدید برای درس های فلسفه و منطق ما بیاد سر کلاسمن و دوستم فاطمه کنار هم ، روی یه نیمکت می نشستیم و اون روز داشتیم از کلاسای تابستونی مون میگفتیم که یکدفعه یه آقایی در کلاس رو باز کرد بله. معلم جدید ما بودمن هم که انتظار اینکه معلممان مرد باشد رو نداشتم یکهو سریع چادرم و برداشتم و دویدم ته کلاس ( این رفتار رو بارها در مادرم دیده بودم که اگه نامحرمی بی خبر می آمد سریع چادرش رو بر میداشت)

رفتم نیمکت آخر که خالی بود نشستم و چادرم رو سر کردم اتفاقا چون هول شده بودم برعکس سرم بود و کش چادر بر عکس ، بی قواره روی سرم مونده بود فاطمه اومد پیشم نشست و گفت :"چرا چادر سرت کردی، اذیت می شی. سر کلاس که نمیشه چادر سر کرد"!!من هی میگفتم : نامحرم نامحرم خب زنگ اول منطق بود تموم شد زنگ تفریح شروع شد حالا بچه ها هر کدوم یه چیزی می پروندن و من برام اصلا مهم نبود که چی میگن... رفتم سر جام نشستم... فاطمه چادری بود اما چون توی کلاس جو چادر سر کردن نبود ، یه جوری تردید داشت ولی دوست داشت چادر بذاره. آخرش رفت و او هم چادر گذاشت

حالا نیمکت سوم دو تا دختر چادری نشسته بودن زنگ بعد فلسفه داشتیم باز هم با همان معلم که اسمشون آقای "باوفا" بود و اومدن سر کلاس آدم خوبی بودن؛ یه مرد چهل ساله ی مذهبی آقای باوفا ، شروع کردن اسم هایی که بچه ها زنگ قبل نوشته بودن رو خوندن به اسم من رسیدن بلند شدم و گفتم حاضر اسم و معدل سال قبل و مدرسه ی سال قبلم رو پرسیدن جو کلاس خیلی برام سنگین بود بچه ها یه جوری رفتار میکردن از نگاه کش اومده ی آقای با وفا ترسیدم ( منظورم اینه که با تعجب به من نگاه کردن که چادر سرم هست منم ترسیدم و فک کردم منظورش از این نگاه مثله بچه های کلاس تحقیر کردنه و الان اونم یه ضد مذهبیه....ضد چادره.... اما بعد ها فهمیدم خیلی هم مرد خوبی هستن و جانباز بودن و اهل جبهه )

به هر حال چون خیلی پررو بودم یا بهتر بگم اعتماد به نفسم بالا بود به روی مبارکم نیاوردم ولی با خودم عهد کردم که بهترین باشم در کلاس هم اخلاقی ، هم درسی یادمه اونقدر درس منطق و فلسفه رو خوب بلد بودم گاهی آقای باوفا اسمم رو می گفت که مثلا اون روز من به بچه ها درس بدم.غالب بچه های کلاس درس منطق رو می رفتن کلاس خصوصی اما من درس م از همه بهتر بود.یه بار چند هفته مریض شدم و نرفتم مدرسه اما پوست خودم رو کندم و نذاشتم چیزی از درسا عقب بیفتم (گرچه توی مریضی خیلی اذیت شدم) و خلاصه بعد از رفتن دوباره به سر کلاس باز هم درس م از همه ی بچه ها بهتر بود.

یه جورایی فک میکردم اگه نمرم کم بشه آبروی چادر مشکی م رو میبرم حتی نمیذاشتم نمره ی فاطمه هم کم شه کم کم توی کلاس حرف و حدیثا سر حجاب زیاد شد و من محل مراجعه شدم واسه پاسخ دادن به شبهه ی بچه ها و مجبورم بودم برم دنباله کتاب های مختلف تا واسه ی اصل دین داری و به تبع چادر گذاشتن دلیل بیارم و همین باعث شد روز به روز نگاه من و فاطمه به دین وسعت پیدا کنه.گاهی بعد از تعطیلی مدرسه ، تا غروب سر کلاس با بچه ها می نشستیم و با هم حرف میزدیم و کتاب می خوندیم؛ از تفسیر قرآن و آیه ی سوره ی نور تا معنی "جلباب" در سوره ی احزاب . اما مهمترین چیزی که دل بچه ها رو برد کتاب داستان زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها بود

یادمه اولین حرفها از حضرت زهرا رو از کتاب اصول کافی با بچه ها می خوندیم. خونه ی ما ، پر بود از کتاب های مامان و بابام . اصول کافی یه کتاب چهار جلدی بود که مامانم سال آخر دبیرستان ش با پول تو جیبی ش خریده بود..بعد ها معلم معارف هم وارد بجث های ما شد - ایشون طلبه و حوزوی بودن- یه حرفی زدن که انبار باروت کلاس رو منفجر کرد: " پوشش حضرت زهرا سلام الله علیها چادر بود و الان امام زمان علیه السلام خوشحال میشن اگه دختر خانمی لباس مادرشون رو بپوشن"

این حرف واقعا من رو هم آتیش زد هنوز که هنوزه همین آتیش تو دلمه. یادمه گاهی سر کلاس آقای باوفا اشکم در می اومد و چادرم رو می بوسیدم و به چادرم می گفتم دوستت دارم. کاملا عقل و احساسم درگیر با چادرم شد و تمام اون دوران عشق به امام زمان قلب من رو گرفته بود.تا پایان اون سال تحصیلی بچه های زیادی سر کلاس چادری شده بودن،بعضی ها هم دیگه تصمیم گرفتن، حداقل دوست پسر نگیرن اون حرف زدن های کلاسی بچه ها با هم سر دین باعث شد تا غالب بچه ها نماز خون بشن چیزی که دل بچه ها رو منقلب کرد شناخت و محبت به امام زمان بود 

یادمه جشن نیمه ی شعبان اون سال رو کلاس ما چرخوند کلاس خاص و عجیبی شده بودیم بچه ها واقعا به هم محبت پیدا کرده بودن آخر سال که شد سر جدا شدن از هم گریه می کردیم و مثل فیلم "ضیافت" شماره ی تلفن های هم رو گرفتیم تا 5 سال بعد بهم زنگ بزنیم و یه جا جمع بشیم خیلی ها دانشگاه قبول شدن من و فاطمه رفتیم جامعةالزهرای قم و طلبه شدیم .برای من همه چیز از مهر ماه سوم دبیرستانم شروع شد

از کلاس فلسفه از اینکه تو این کلاس یاد گرفتم استدلالی بحث کنم، از اینکه چادر سر کردنم سر کلاس باعث کنجکاوی بچه ها شد از اینکه این کلاس باعث شد محل مراجعه ی سوال بچه ها بشم و خودم هم مطالعه مو بالا ببرم و عاشق چادرم بشم آخرش هم پابند فلسفه شدم و حالا هم دارم ارشد فلسفه (حکمت صدرایی) می خونم الان حدود 12 سال از اون دوران میگذره و هنوز که هنوزه من و فاطمه با هم دوستیم

و الحمدلله سعی کردیم توی ارتباط هامون مباحث دینی مطرح کنیماین روحیه ی کنکاش رو مدیون چادرم هستم این دوستی مون رو اون محبت بچه های دبیرستان که اولش ازم متنفر بودن ولی بعدها ، عاشقانه هم رو دوست داشتیم رفتن به طلبگی رو مدیون چادرم هستم چون استدلالهایی که برای چادرم می آوردم و مطالعاتم برای این مساله من رو متوجه یه چیز جدید در زندگیم کرد  و اون زیبایی و لزوم نگاه عمیق داشتن به دین بود خیلی از محبت ها و احترام ها رو از چادرم دارم

اینقدر برام برکت داشته که نمیشه شمردشون خود چادر یه جوری معلمت میشه هر کاری رو در جمع نمیکنی هر حرفی نمیزنی هر جایی نمیری و با هر کسی نشست و برخاست نداری و با هرکسی ازدواج نمیکنی یه بار استاد پناهیان می گفتن که خانم ها خیلی توفیق دارن چون می تونن همشون لباس حضرت زهرا رو بپوشن اما مردها فقط اگه طلبه بشن می تونن لباس پیغمبر رو بپوشن من عااااااااااااااشق این توفیقم

بعدها همسر چندتا از دوستانم بورس آمریکا شدن و چند سال رفتن اونجا زندگی کردن و هیچ کدومشون چادرشون رو بر نداشتن با همون چادر سیاه ناز ایرونی ، توی خیابون های آریزونا قدم میزدن ، و به همه با زبون بی زبونی میگفتن که نگاه امام زمان برای ما از نگاه همه ی عالم مهمتره....

 

خبرنگاران

+ نوشته شده در 23:58 توسط رزمنده سایبری.
سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:,
حسین همه چیزش فرق می کند...

اصلاً حسین رنگ غمش فرق می کند این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند

 

اینجا گدا همیشه طلبکار می شود اینجا که آمدی کرمش فرق می کند

 

شاعر شدم برای سرودن برایشان این خانواده، محتشمش فرق می کند

 

“صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین” عیسای خانواده دمش فرق می کند

 

از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش معلوم می شود حرمش فرق می کند

 

تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش حتی سیاهی علمش فرق می کند

 

با پای نیزه روی زمین راه میرود خورشید کاروان قدمش فرق می کند

 

من از حسینُ منی پیغمبر خدا فهمیده ام حسین همش فرق می کند

+ نوشته شده در 23:45 توسط رزمنده سایبری.
چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:,
بزرگترین کلاهبرداری از زنان و مردان ما!

 

 
 

 به نقل از نکته نیوز، می گن دو نفر کلاهبردار وارد شهری شدند و ادعا کردند بهترین و منحصر به فردترین لباس دنیا را می بافند، پادشاه آن کشور، که مرد بل هوسی بود، دستور داد آنها را به خدمتش ببرند و به آنها گفت: باید اولین و تنها لباستان را در این کشور برای من ببافید… آنها قبول کردند و گفتند: پادشاها ما بهترین لباس را برای شما می بافیم و این لباس یک خصوصیت منحصر به فرد دارد آن اینکه فقط عقلا و افراد باهوش می توانند آن را ببینند، پادشاه سرمست از این خصوصیت گفت چه بهتر…

روزها گذشت و یک روز پادشاه، غلام خود را فرستاد تا لباس را ببیند، غلام وقتی به محل کار آن دو نفر رفت… تنها دو چوب دید و لباسی ندید، اما وقتی به حضور پادشاه رسید از ترس اینکه بگویند خنگ است شروع کرد به توصیف زیبایی لباس، روز دیگر وزیر رفت و همین اتفاق تکرار شد، هر روز کسی می رفت و اوصاف لباس نبوده را برای پادشاه نقل می کرد و در پایان پادشاه خودش برای پوشیدن لباس رفت، وقتی وارد شد… لباسی ندید.

اما مطابق فکری که سایرین کرده بودند…. جرات نکرد بگوید لباسی نیست و عاقبت آن شد که پادشاه با یک شرت در مقابل همه مردم راه می رفت و همه از ترس آنکه به آنها لقب خنگ گفته شود از لباس نبوده تعریف و تمجید می کردند ولی عقلای واقعی می خندیدند.

حکایت ما و فرهنگ غرب هم همین است….فرهنگی که  به تن ما لباس فرهنگ پوچ خودش را می پوشاند و با هالیوود و غول های رسانه ای اش، به ما القا می کند: من بهترین و منحصر به فردترین فرهنگ دنیا را دارم، که مشخصه اش این است که تنها آدمهای با کلاس و روشنفکر و فهمیده و دانشمند آن را درک می کنند…

…آن روزی که این کلاهبردار وارد جامعه ما شد، آن روزی که پوشش ما را عوض کرد و روشنفکران غرب زده، چون فرهنگ غرب را چشم و گوش بسته قبول کرده بودند، حرفی نزدند و فقط تایید کردند و حتی خواص، از ترس اینکه، ازمردم سنگ بی کلاس بودن و امل گیری بخورند، هیچ نگفتند.

 آن روزی که فرهنگ غرب با معماری بی حیایش، آشپزخانه اپن را آورد و آن روزی که این فرهنگ، حضور بی مورد و غیرضروری زن ها را در جامعه به بهانه تساوی حقوق زن، افزود و غیرت را به با شعار مرد استعمارگر، از مردان گرفت.

آن روزی که چشمان ما را شست و جور دیگری دنیا را دیدیم و آدمهایش را و به آدمها و دنیا فقط و فقط به چشم بازار و کالا نگاه کردیم ……. آن روز روزی بود که ما لباس فرهنگ و تمدن و اسلامیت خود را درآوردیم و لباس فرهنگ غرب را پوشیدیم، لباسی که اصلا لباس نبود، تارو پودی هم  نداشت، اما کمتر کسی پیدا شد که بگوید: لباسی در کار نیست و در واقع ما لخت و عور شده ایم……

حالا کار به جایی رسیده که بعضی مردم با افتخار، لخت و عور(بدون ارزشهای مذهبی و ملی) در ملاعام قدم می زنند یکی هم نیست جرائت کند و واقعیت را بگوید، از بی غیرتی مردان و بی مبالاتی زنان و از اینکه بابا! جامعه با این وضع حضور زنان به جامعه ای مصرفی و شهوتران و بی وفا تبدیل می شود…

+ نوشته شده در 15:1 توسط رزمنده سایبری.
چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:,
مداحان زن هم رسیدند!!!

به گزارش جام نیوز، در ستون جهت اطلاع روزنامه جمهوری اسلامی آمده است: «قرار است همایشی با هدف روشنگری و ارائه راهبردهای عملی به مداحان خواهر با حضور 1000 نفر از خواهران مداح از سراسر کشور برگزار شود. جالب اینکه تمام سخنرانان این همایش زنانه، مردان هستند.»

پارسینه هم نوشت: «نرخ مداحان زن، از 90 هزار تومان تا 500 هزار تومان متغیر است. بعضا مشاهده شده مداحان زن برای گرم کردن مجلس از دف و چنگ و تمپو و تمبک و انواع موسیقی هم استفاده می‌کنند.»

+ نوشته شده در 14:31 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 27 مهر 1392برچسب:,
چه راحت به سخره گرفتي همه اين رنج و دلتنگي ها را ...

به نقل از مشرق،  لابلاي صفحات اينترنتي به مطلبي برخورد کردم که ديدم عبور از آن ظلم به مظلوميت شهدا و همسران شهداست. خواندم خانم نعيمه اشراقي نوه امام مطلبي را در صفحه فيس بوک خود گذاشته که شايد خواسته با سخره گرفتن اين مظلوميت،‌ لحظاتي را به تفريح بپردازد. حالا روي سخنم با اوست:

 

خانم اشراقي هر که هستي باش و به هرخانواده‌اي که تعلق داري،حرفي نيست. اما اين تعلق، تو را مصون نمي کند که در برابر توهين و تحقيري که به زنان دلسوخته شهدا روا داشته اي بگذريم و سکوت کنيم.


من خود به خانواده شهدا تعلق دارم. به يک شهيد پس از جنگ. هرچند فرقي ندارد شهيد، شهيد است. بسيار هم با همسران شهداي جنگ و بعد از جنگ همنشين بوده و هستم تاب حرفت را نياوردم. تنم لرزيد. تمام لحظاتم به درد گذشت و چند دقيقه اي به سکوت و رنج سپري کردم اما در دلم نه نفرين کردم و نه ناسزا گفتم فقط دوست داشتم کاش نام خانواده مردي بزرگ را يدک نمي کشيدي و اينچنين سخيف نمي گفتي. بگذار نام خميني و راه خميني که مردان بزرگي در راه و آرمانش که همان آرمان اسلام ناب است شهيد شدند، مقدس بماند. ويرانش نکن!

 

گمان نکنم درد دل و سختي و رنج و مشقت يک همسر شهيد را درک کرده باشي. يقينا درنيافته اي که اينچنين در صفحه اجتماعي چنان نوشتي که دل بدخواهان امام خميني(ره) را هم شاد کردي که از تو خواستند ادامه دهي. دست مريزاد به تو!


دلم طاقت نياورد از رنجي که بر همسران شهدا رفت دفاع نکنم و سخن نگويم. دانستم دل همه همسران شهدا از توهين تو چنان به درد آمده که مهدي همت را برآشفته کرد.


داغ جنگ و تحريم هنوز بر دل همه مردم ايران هست. بيراهه نيست بگويم بيشترين رنج را همسران شهدا متحمل شدند و بارگران زندگي و تربيت فرزندان را به دوش کشيدند.‌ آن وقت که همسران مظلوم شهدا در تنهايي و دشواري مصائب زندگي را تحمل مي کردند و با چشماني خيس اما دلي پراميد شب را سر مي کردند،‌ سالهاي جواني عمرشان را با مشقت گذراندند تا فرزندان و يادگاران شهدا را همچون پدران بزرگوارشان به سرانجامي نيکو رهنمون شوند کمتر از مظلوميتشان سخن رفت وآنان حيا کردند و دم برنياوردند اما حالا چه راحت اين سرمايه هاي معنوي حراج مي شوند!


سخت است برايم بگويم اين زنان مظلوم که حالا به ميان سالي هم نزديک شده اند چه سخت بر آنان گذشت اين سالها... شايد آن هنگام بودند کساني که در فروشگاههاي مارکهاي اروپايي سرگرم خريدهاي آنچناني بودند.


چه راحت به سخره گرفتي همه اين رنج و دلتنگي ها را ...


حرف آخر اينکه؛ يادداشت را از صفحه فيس بوکت حذف کردي، رنج دل شکستگي از توهيني را که به همسران مظلوم شهدا به جا گذاشتي چگونه پاک خواهي کرد؟!


خاک پاي شهدا و خانواده هاي شهدا بودن لياقت مي خواهد که بايد از خداوند بزرگ طلب کرد.

+ نوشته شده در 18:33 توسط رزمنده سایبری.
پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:,
واکنش تند پسر شهید همت به نوشته توهین‌آمیز نعیمه اشراقی
 
 
 

 فرزند شهید محمدابراهیم همت در واکنش به یک یادداشت توهین‌آمیز از "نعیمه اشراقی" درباره خانواده‌های شهدا در صفحه شخصی‌اش در فیس‌بوک، یادداشتی نوشت که بخشهای مهم آن از این قرار است:

خانم "نعیمه اشراقی" دهان باز کرده و دُرفشانی نمودند.

چند نکته در مورد گفته‌های ایشان به نظرم رسید که بد ندیدم اینجا بگویم شاید به گوش اطرافیان ایشان رسید:

1- بهتر است اطرافیان ایشان تذکری به ایشان بدهند تا شاید کمی در گفتارشان تغییر صورت گرفته و این حداقل را درک کنند که هر حرفی را نباید زد و حداقل در هر جایی نباید هر حرفی را گفت.

2- اولین چیزی که با مطلب زشت ایشان به ذهن می‌رسد، این است که وقتی بچه‌های این مملکت در زیر گلوله و بمب و خمپاره تکه‌تکه می‌شدند، رهبری که خیلی از آن "فرزندان ایران" به فرمان او راهی جبهه شده بودند، داشته در مورد ایشان و خانواده آن سربازان، شوخی‌های زشت می‌کرده!!!!! این چیزی‌است که مطلب اشراقی به هر ذهنی تزریق می‌کند. آیا چنین کاری تیشه‌زدن به ریشه افکار و شخصیت امام خمینی نیست؟ ایشان نمی‌فهمد با چنان مطلبی تا چه حد وحشتناکی، بنیانگذار جمهوری اسلامی را زیر سؤال برده و خوار و کوچک کرده؟

در هر صورت یا واقعاً امام خمینی چنان گفتار و تفکر و برخوردی داشته (که هر جوری نگاه می‌کنم با عقل جور در نمی‌آید) یا خانم اشراقی دروغ می‌گوید و این هم باز باید تذکری باشد به بیت امام و اطرافیان خانم اشراقی که جلوی دُرفشانی‌های گاه و بی‌گاه ایشان را بگیرند.

3- اگر واقعاً چنان شوخی بی‌شرمانه‌ای در آن ایام در جامعه شایع بوده، تنها باید گفت شرم بر سازندگان و شرم بر رواج‌دهنده‌های چنان شوخی بی‌شرمانه‌ای. افرادی که آن‌قدر بی‌شعور و نفهمند که این را درک نمی‌کنند که با این ظلم‌ها به خانواده‌های سربازان جنگ‌شان، فقط باعث می‌شوند در جنگ بعدی کسی برای‌شان نجنگد و خواهر و مادر و دختر و باقی زنان فامیل و آشنای‌شان مثل سده‌های گذشته در زیر دست و پای سربازان دشمنان شرقی و غربی قرار بگیرد ... و کشورشان دوباره تجزیه شود و از این هم کوچک‌تر گردد...

اتفاقی که در زمان شاه‌های فاسد و جنایتکار و بی‌کفایت قاجار رخ داد...

اگر عده زیادی نادان و نفهم از شدت سرخوشی و حماقت با همه چیز شوخی دارند، دست روزگار این‌گونه نیست؛ وقتش که برسد آنچنان ضربه‌ای می‌زند که نفهمند از کجا خوردند...

4- این‌گونه افراد را که می‌بینم حس می‌کنم در جنگ گذشته کلاه گشادی بر سر خانواده‌های کشته‌های جنگ و کل رزمنده‌ها گذاشته شده. رزمنده‌ها در جبهه جنگ و زیر رگبار گلوله و بمب و خمپاره بودند و خانواده‌های‌شان در سخت‌ترین شرایط زندگی می‌کردند (و این سختی بعد از شهادت و جانباز شدن رزمنده‌ها ادامه یافت و گاهی بیشتر هم شد..) و آن‌وقت این خانم که در خوشی تمام به سر می‌برده و سایر افراد مشابهش، چنان تفکر و شخصیتی داشته و دارند و تمام‌شان هم به خودشان افتخار می‌کنند...

پ.ن : فقط و فقط بخاطر احترامی که برای امام خمینی قائلم از چنین ادبیاتی استفاده کردم وگرنه در برابر شخصی که چنان توهینی به خانواده‌های شهدا نموده الفاظ درخور شأنش را به کار می‌بردم و البته این نگه‌داشتن حرمت، همیشگی نخواهد بود. اگر اطرافیان ایشان تصحیحی در گفتارش صورت ندهند، چاره‌ای جز شکستن حریم‌ها باقی نمی‌ماند.

فارس

+ نوشته شده در 12:22 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 13 مهر 1392برچسب:,
شعار «مرگ بر امریکا» ممنوع شد!!!
 
 

به گزارش جام نیوز، سایت نیمروز مدعی شد: بر اساس گزارشات رسیده از مشهد مقدس شعار «تکبیر» بعد از نمازهای جماعت در حرم رضوی ممنوع شده و مکبرین اجازه ادای این شعار را ندارند.

تنها چند روز پس از گفت و گوی تلفنی میان رئیس جمهور ایران و همتای امریکایی وی، تکبیر بعد از نماز در حرم رضوی ممنوع شد. یکی از اصلی ترین بخش های این تکبیر شعار های «مرگ بر امریکا» و «مرگ بر اسرائیل» است.

به نظر می رسد این ممنوعیت با هماهنگی مسئولین آستان قدس رضوی صورت گرفته است و مکبرین صحن های مختلف حرم رضوی؛ بر خلاف روزهای گذشته اجازه ادای این شعار را ندارند.


سیدمحمد حسینی از کاربران شبکه های اجتماعی با اشاره به این مساله در صفحه شخصی خود نوشت: «  امروز رفتیم سراغ مکبر صحن گوهر شاد حرم امام رضا جان گفتیم چرا تکبیر نمی گید. بنده خدا سرشو انداخت پایین گفت به ما گفتند دیگه تکبیر نگید.

+ نوشته شده در 19:18 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 12 مهر 1392برچسب:,
فقط خدا نامحرمه!!
 
 
نظرات: 431 بازدید
 
 

نمازش که تمام شد چادر را تا کرد و گذاشت در سجاده.موهایش را پریشان کرد

و سرخاب  وسفیدابی کرد و وارد مجلس مهمانی شد.فرشته سمت چپ لبخند

تلخی زد و به فرشته سمت راست گفتː<انگار فقط خدا نا محرمه!....>

حجاب برای زن ,تاج بندگی از خداست.

چه چیز زیباتر از بندگی؟!

+ نوشته شده در 13:31 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 12 مهر 1392برچسب:,
آنکه به خاک هم نمی ارزد...
 
 حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) می فرمایند: اگر زن عفت داشته باشد به دنیا می ارزد؛ وگرنه به خاک هم نمی ارزد.
 

 

 

حجاب موجب زیبایی می شود

امام صادق علیه السلام می فرماید: حجاب زن برای طراوت وزیبایی اش مفید است. آری همیشه دُرّ و گوهر را در خزانه های آهنین نگهداری می کنند و زن هم اگر قدر و منزلت خویش را بداند آن را در گوهر حجاب محفوظ می دارد و اجازه نمی دهد نامحرمان به حریم او تجاوز نمایند.

+ نوشته شده در 13:27 توسط رزمنده سایبری.
پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,
هــــیزم برای سوزاندن قلب زهـــــرا (س) نباشیم

هیزم برای سوزاندن قلب زهرا (س) نباشیم

هــــیزم برای سوزاندن قلب زهـــــرا (س) نباشیم

 واقعا دست طراحش درد نکنه خیلی حرف پر معنی زده. امیدواریم که همه ی بانوان ایران اسلامی قدر گوهر وجودی خودشون رو بدونند.

منبع عکس: پلاس - حسن احمدی

+ نوشته شده در 14:2 توسط رزمنده سایبری.
یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,
لکه دار شدن عفاف دختران ایرانی در منازل سفرا!
 
 
 

 هر از گاهی اخباری از سفارتخانه‌ها و منازل شخصی سفرا در ایران منتشر می‌شود از پارتی‌ها و بزم‌های شبانه گرفته تا برپایی کنسرت و شوهای لباس.

اما تاکنون اگر بزمی بود و حاشیه‌ای، عده‌ای افراد خودفروخته، پای ثابت این مجالس بودند ولی در این روزها همسران سفرا و برخی از مسئولان کشور نیز در جمع‌های این سفارتخانه‌ها حاضر می‌شوند و نظاره‌گر استفاده ابزاری از زنان و دختران ایرانی هستند.

طی روزهای اخیر یکی از سفارتخانه‌های مستقر در ایران جمعی از همسران سفرا و همسران برخی مسئولان را به مراسم برپایی شوی لباس زنانه در منزل سفیر، دعوت کرد، مراسمی که ورود عکاسان مرد هم به آن آزاد بود و کارکنان مرد برنامه نیز منعی برای حضور نداشتند.

نکته قابل تأمل در این گردهمایی این بود که اکثر خانواده‌های سفرای ایران و همسران مسئولان ایرانی، با چادر و حجاب کامل در این مراسم حضور یافته بودند ولی مدل‌ها (فشن‌ها) از بین دختران ایرانی حدود 25 ساله‌ای انتخاب شده بودند که بدون حجاب، روی استیج قرمز برنامه، عرض اندام می‌کردند و عکاسان مرد نیز، این لحظات را به ثبت می‌رساندند، در حالی‌که به این منظور می‌توانستند از دختران ملیت همان سفارتخانه استفاده کنند.

این جریان در حالی رخ داده است که هیچ اعتراضی نسبت به این استفاده ابزاری و تکراری از دختران ایرانی در سفارتخانه‌ها از سوی دستگاه‌های مسئول صورت نمی‌گیرد و نظارت و تلاشی برای حفظ حرمت زن مسلمان ایرانی در این محافل انجام نمی‌‌شود.

اسناد و فیلم‌های این مراسم نیز موجود است که به دلیل حفظ عفت زن مسلمان ایرانی و حضور همسران برخی مسئولان در این مراسم از انتشار آنها خودداری می شود.

فارس/

+ نوشته شده در 22:29 توسط رزمنده سایبری.
یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,
کوچکترین سرباز دختر جنگ تحمیلی ایران و عراق

+ نوشته شده در 22:25 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
گشت ارشاد در ایران و در آمریکا
 
 
 
نظرات: 3904 بازدید
 

حجاب حق فردی و زن و یا جامعه و... نیست که از آن بگذریم. حجاب حق خداوند است، و اوست که ما را آفریده و به نیازها باید و نباید های ما آگاهی کامل دارد.

اما مطلب مهم تر این است که ما دونوع گناه داریم: یکی گناه های شخصی، که بین من است و خدای خودم و افراد آن محدودند. یا توبه می کنم و خدا هم حتما می بخشد و یا خود را باید مهیای دوزخ وعذاب کنم.

اما گاهی گناه های ما علنی است همه می فهمند و می بینند. آن وقت حسابی قصه فرق می کند، ما می شویم حرمت شکن در مقابل مردم، عامل تبلیغ و ترویج گناه، عامل عادی سازی گناه و از همه مهم تر می شویم عملۀ شیطان!

آن وقت ببینیم بدحجابی کجای ماجراست؟ تابلوی تبلیغات متحرک ضد خدا!


بریزیم دور این توجیهات شیطانی را که دلت پاک باشد! نماز چیست! حجاب چیست

هم باید دلت پاک باشد، هم حجاب و نماز داشته باشیم. مگر می شود به ماشین گفت موتورت صاف باشد، روغن و بنزین و چرخ و فیلتر هوا و ... می خواهی چکار؟! خوب موتورش از کار می افتد و کسی به مقصد نمی رسد!

اما اگر حجاب و ارادۀ داشتن پوشش و عفت نداریم(عفت ظاهری) فدای سر با حجاب ها! از آن بدتر آن که اهل حجاب و مدافعان آن را به سخره و اهانت می گیریم! این دیگر اعلام جنگ با خداست، چرا به طرفداران حجاب می گوییم متحجر یا طالبان؟! چرا به دختران عفیف و متشخصمان که در گرمای داغ تابستان با دهان تشنه و روزه دار، چادر مشکی بر سر می کنند تا آرامش اخلاقی جامعه بهم نخورد و حجاب برتر فاطمی داشته باشند می گوییم [...]

خانم هایی که لباس های رنگ روشن می پوشند و حجابشان کامل است هیچ گناهی مرتکب نشده اند و خدا هم خیرشان بدهد!

خانم هایی که لباس های مبتذل می پوشند و تابلو گردان گناه در جامعه هستند به تابلو گردانان عفاف و پاکدامنی اهانت نکنند.

گشت ارشاد اگر اصولی باشد برای این گونه افراد لازم است.


اما جالب این که در آمریکا هم پلیسی هست به نام پلیس امنیت اخلاقی! کارشان برخورد و دستگیری افرادی است که در پوشش و رفتار مسایل را به نسبت فرهنگ آنجا رعایت نمی کنند جدیدا زنان در آمریکا تظاهرات کرده اند که چرا پلیس نسبت به پوشش ما تذکر می دهد؟! پلیس اعلام کرده این نوع پوشش عامل اصلی تجاوزات و جنایت های جنسی بوده است.

آن ها هم به این نتیجه رسیده اند که نمی شود واقعیت خارجی را نادیده گرفت و شعار آزادی داد!

قطعا باید برای این که مردم دزد نشوند کار فرهنگی کرد و آموزش های صحیح داد، اما نمی توان دزدها را بخاطر کار فرهنگی رها نمود! دزدان عفت جامعه هم باید تذکر دریافت کنند و اگر مشکلشان جدی است (افرادی که در نزد بدحجاب ها هم مبتذل محسوب می شوند نه کسی که کمی مویش پیداست!) به برخورد قهری احتیاج است. مگر همه با آموزش ملزم به اخلاق و سلامت رفتاری می شوند؟!

اما در نوع برخورد با مردم رعایت احترام و شخصیت افراد ضروری است. گشت ارشاد هم چارۀ کار هست اگر اصولی باشد.

سایت الف

+ نوشته شده در 10:50 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
پوشش زنان در آینده ای نزدیک

دوران نوجوانی وسفرهایی که به تهران می نمودم را به یاد می آورم آن روزها زنان خیابان های شهر گیسوان خود را وسیله زینت و تبرج خود نموده بودند و دیدگان را به سمت خود جذب می کردند و من هم که ازخانواده ای مذهبی بودم جز آه کشیدن و اظهارتأسف کاری از دستم برنمی آمد. سال های بعد که به تهران می آمدم گویا هر روز بد تر از دیروز میشد، شلوارهای کوتاه نماد تمدن و خیابان ها جولانگاه زنانی شده بود که هر لحظه جامعه را به سمت عریانی سوق می دادند.

چه زود دوران جوانی می رسد وسرنوشت تحصیل در این شهر غریب را رقم میزند سال های ابتدایی دانشگاه تفریحم خلاصه شده بود به حضور در مسجد و درس خواندن و نامأنوس تر از هرچیزی خیابان ها و کوچه پس کوچه های شهر!

هنوز آن روز را فراموش نمی کنم که در خیابان کنار کیوسک تلفن بعد از اتمام صحبت با خانواده و حرکت به سمت دانشگاه متوجه صدای دختر بزک کرده ای شدم که مرا برادر خود خواند و کارت اعتباریم را تقاضا کرد من هم که قیافه او را دیدم با بی محلی به حرکتم ادامه دادم واین جا بود که چیزی جز ناسزاهای او نصیبم نگردید، نمی دانم شاید هم ادب حکم می کرد که بایستم اما...

آن زمان هم با سکوت و مشغولیت به درس گذشت وچه می دانستم که تقدیرم ماندن و تأهل درپایتخت است.

حال دیگر تهران پرشده از باربی های خوش خط و خال، دولت ها یکی پس از دیگری آمده اند ورفته اند چه اصلاح طلب چه اصول گرا، بماند که آن روزها می گفتند فلان دولت آمد حجاب تعطیل می شود بعد هم گفتند آن دیگری آمد اوضاع حجاب درست می شود، دیگر چشمم آب نمی خورد که با آمدن کسی جز مهدی فاطمه (عج) حیا و عفت فاطمی بر سرزمینمان حکم فرما گردد.

این روزها دیگر دارد عادی می شود که زنان با لباس های آستین کوتاه ومانتوهای چاک دار به کوچه وخیابان راه پیدا کنند.

در نهایت حربه جدید دشمن که زیرکانه این بار اندام زنان ایرانی را هدف گرفته، پوششی است به نام (ساپورت) البته شرمم می شود بگویم پوشش!!! نمی دانم بعضی هاچگونه این جرأت را به خود داده اند ،همانطور که در مراسم های عروسی و در برابر محارم خود ظاهر می شدند اکنون خود را بزک کرده و به خیابان ها و پاساژها نفوذ کنند.

جالب اینجاست که با کمترین تأملی می توان گامهای آرام ابلیس در ترویج اباحه گری و عریانی را فهمید: تغییر نام جوراب شلواری زنانه به ساپورت، هماهنگی ورود و تولید بیشمار آن درکشور، مسلح شدن مانکن های پشت ویترین ومانکن های انسانی خیابان گرد به آن، سایت های پرشده ازفروش مدل های رنگارنگ ساپورت بدون کوچکترین فیلتر و در آخرتبلیغ های زیرکانه آن در شبکه های ماهواره ای أعم از کنسرت گوگوش (طبق مطالعات اینترنتی) که با سیاست هرچه تمام تر با آنکه می توانند زنان را با پاهای عریان به صحنه بیاورند اما از ساپورت استفاده می کنند.

اما باید بانهایت تأسف گفت این بعضی از زنان ساده اندیش هستند که بدون اندکی درنگ و دقت در نقشه های شوم دشمنان این مرزوبوم شخصیت وحیای خود را بازیچه دست آن ها کرده اند.

دیگر وقت آن رسیده که سکوتم را بشکنم و دراین جنگ نرم با سلاح قلم بر دشمن خاصم یورش برم تا شاید بعضی از مسئولین در خواب مانده و بعضی ازعلما و روحانیونی که احیانأ از تأثیرکلامشان اطمینان ندارند این نوشته ها را دیده و به جنب وجوش بیفتند، هرچند شاید آن ها هنوز هم از بحث و پیگیری این مسائل خجالت می کشند وسطح آن را پایین ترازسطح علمی و معنوی خود می بینند. حال آنکه همین بعضی ها هنوز نمی دانند ساپورت چیست، چه شکلی دارد و چه کسانی آن را پوشیده اند.

دیگر شاید وقت آن رسیده باشد که ندایی بگوید: ( الیوم استعمال ساپورت در حکم محاربه با امام زمان عج ) تا بد خواهان نظام اسلامی ایران حیا و غیرت زنان و مردانی را حس کنند که،حاضرند خون رنگینشان را فدا کنند.

و روباه صفتان چه حیله گرانه نقشه راه کشیده اند:

۱. موهای بیرون افتاده از پس وپیش

۲. روسری های کوتاه آب رفته

۳. شلوارهای سوراخ سوراخ وکوتاه شده

4.مانتوهای اندامی وچاک خورده

۵. لباس هایی با دکمه های روی آستین جهت سهولت برای بالازدن

۶. ساپورت

7.هدف بعدی دشمنان!!! خدا نکند که عریانی کامل اندام باشد

به امید آن روز که مسئولین، علما و دلسوزان این نظام با ذره بین قوی تری سیاست های زیرکانه دشمن را نظاره گر بوده و سازنده سدهای مستحکم در برابر نفوذ صفات رذیله باشند.

(رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي)...

الف

+ نوشته شده در 10:41 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
حجابم رو نذر سلامتی و ظهور مولای غریبم کردم
 
 
نظرات: 1214 بازدید
 
 
 

از وقتی یادم میاد همیشه حرف،حرف خودم بود و هرکاری رو که خودم صلاح می دونستم انجام می دادم.
 

رهیاب نیوز نوشت: کلاس پنجم ابتدایی بودم که متوجه شدم دربین اقوام دختری هم سن و سال خودم وجود داره که دیگران احترام بیشتری براش قائل بودند و تنها فرق اون با من در پوشیدن چادر بود. پس من هم علی رغم مخالفت مادرم حتما باید چادر می پوشیدم چون همیشه عاشق این بودم که با حرفهام، ظاهرم و اطلاعاتم افرادی رو که به نظرم خیلی مهم و محترم بودند رو وادار به تحسین کنم.علی رغم تهدید های مادرم که "اگر چادری بشی دیگه پدرت اجازه ی ترک اون رو بهت نمیده" چادری شدم و تا دو سه سال کنار نگذاشتمش.


اما کم کم داشتم خسته می شدم احساس می کردم از جمع دوستهام طردم می کنه به همین خاطر یکی در میون چادر می پوشیدم البته طوری که پدرم خبردار نشه چون می تونستم عکس العملش رو تصور کنم و همچنین نمی خواستم حرف و قولم پیش خانوادم بی اعتبار بشه.گاهی وقتها با چادر می رفتم مدرسه و بی چادر برمیگشتم چون موقع پیاده شدن از سرویس تازه یادم می افتاد که چادرم روی چوب لباسی مدرسه جامونده. با اینکه موهام ازمقنعه بیرون بود، موقع برگشت ازمدرسه خیلی از روحانیون و مردهای مسن به خاطر چادرم تشویقم می کردند و فقط خودم می دونستم که به زور دارم تحملش می کنم.

گذشت ...تا اینکه مسجد محلمون ساخته شد (من اون موقع پیش دانشگاهی بودم) و اونجا با دوستهای محجبه ی خوبی آشنا شدم. اون دوستها برای من که شب و روزم بامطالعه ی کتابهای مختلف سپری می شد منبع شناخت کتابهای جدید ومفید بودند و برای اینکه حفظشون کنم سعی کردم بیشتر بهشون نزدیک بشم و خودم رو شبیهشون کنم. دیگه موهام پوشیده شده بود و بیشتر شبیه چادریهای واقعی شده بودم ولی هنوز از چیزی که بودم احساس رضایت نمی کردم.

رشته ی مهندسی کشاورزی اهواز قبول شده بودم، باخودم قرار گذاشتم درکنار تجربه ی جدید دانشگاه رفتنم خوبی های جدیدی رو هم تمرین کنم چون اونجا فقط خودم بودم و خودم وهیچ مانعی نداشتم.

برای اینکه نفسم رو مجبور کنم در خواسته هایش از عقل و منطق پیروی کنه و به خودم ثابت کنم که اراده ی قوی ای دارم تصمیم گرفتم حجاب و عفافم رو رشد بدم (علاقه ی زیادی به این کار نداشتم و فقط می خاستم نفسم رو مهار کنم)، از پوشیدن ساق دست و جوراب کلفت گرفته تا کنار گذاشتن هر نوع آرایش ...(هرچند اهل آرایش نبودم ولی از جو خوابگاه و دانشگاه می ترسیدم و پیشاپیش به خودم قول دادم).

تصمیم دشواری گرفته بودم چون من اهل مناطق سردسیر بودم و باید توی گرمای اهواز این کارها رو انجام می دادم .وقتی سر ظهرتوی  مزرعه کار می کردم رسما به یک گلوله ی آتش تبدیل می شدم در برابر دلسوزی های دوستهام هم که پیشنهاد در آوردن ساق دست و هدبندمو می دادن فقط می خندیدم، واقعا دوست داشتم به پیشنهادشون عمل کنم تا کمی از حرارت بدنم کم بشه ولی باید نفسم رو کنترل می کردم، باید به قول خودم عزت می گذاشتم و  تحمل می کردم .

چون می دونستم اساتید سرکلاس های عملی اجازه ی پوشیدن چادر نمی دند قبل از کلاس های عملی با استرس زیاد با استاد مربوط صحبت می کردم که اجازه بدند چادرم سرم باشه واگر مزاحم کارم شد بعد درش بیارم و خوشبختانه با بهترین برخورد مواجه می شدم.

تابستان سال اول دانشگاه با دوست های مسجدی شهرمون عازم اردوی راهیان نور غرب شدیم. یکی از بهترین تجربه های زندگیم همین سفر بود مخصوصا صحبتهای روحانی جوان کاروان که توی صحبتهاشون چادر پوشیدن رو جهاد بزرگ زنان شیعه و نمادمذهب تشیع معرفی کردند. از اون روز به بعد افتخار زندگیم چادر پوشیدنم بود، حس می کردم یک سفیر بزرگم و بالاخره یک راه برای جبران زحمات کسانی که برای حفظ دین و مذهبم فداکاری کردند پیدا کردم.

بعد از مطالعه ی کتاب زن در آینه ی جمال و جلال آیت ا...جوادی آملی اول به خاطر دختر آفریده شدنم و بعد به خاطر حفظ حجابم و اینکه خداوند من رو به این راه هدایت کردند از شوق توی آسمانها پرواز می کردم و روز به روز عاشق حجابم می شدم تا جایی که پوششم رو توی خونه پیش نامحرمها (پسر عمو و پسر خاله و شوهر خاله و...) هم کامل کردم.

کم کم دیدم چادر من رو توی این سالها خواه ناخواه از خیلی از گناه ها دور کرده و خداوند با ستاربودنشون عزت و احترامی بین دوستها و هم کلاسیهام برام ایجاد کردند که حتی در تصوراتم هم نمی گنجید؛ وقتی چادر می پوشیدم چون می دونستم بسیاری از اطرافیانم اشتباهاتم رو به پای همه ی چادری ها و اعتقاداتم می نویسند مراقب  رفتارها و کارها و حرفهام بودم. حتی رتبه الف بودنم توی دوره ی کارشناسی و ارشد هم علاوه بر وظیفه ای که رهبرم به دوشم گذاشته بودند به این دلیل بود که به خیلی از اطرافیانم ثابت کنم که حجاب مانعی برای پیشرفت تحصیلی نیست بلکه تسهیل کننده ی این هدفه.

چندوقت پیش به این فکر می کردم که انگیزه ی بهتر و بیشتری برای حجابم پیدا کنم و ارزشش رو برای خدای مهربونم بیشتر کنم .

در آخر حجابم رو نذر سلامتی و ظهور مولای غریبم کردم.

+ نوشته شده در 10:36 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
و خدا مرد را قوی آفرید برای کاری سخت تر از حفظ حجاب
 
 
 
نظرات: 5239 بازدید
 
 
 
 
 

برادرم ، من در اين گرماي تابستان چادر سر ميکنم ، سخت است ولي تنها آزادي حرکت و دستانم را مي گيرد ، سخت است ولي نه زياد،


چادر سر کردن مسئوليت مي آورد و انتظار ، ولي تمام اينها سخت تر از کار تو نيست.

 سخت تر از کار تو نيست که بايد در تمام طول سال سر به زير راه بروي و از ميان شياطين متحرک کوچه ها و خيابان ها، از ميان بانواني که نتوانسته اند خودنماييشان را کنترل کنند ، سالم رد شوي.


از کار تو سخت تر نيست که هميشه بايد مراقب خودت باشي وقتي مي خواهي بيرون بروي يا فيلمي ببيني يا به اينترنت وصل شوي ، زيرا شياطين برايت کمين کرده اند.

از تو کار سخت تر نيست که در اين هجوم بي مهاباي وسوسه هاي دلفريب و پليدي هاي نا جوانمردانه بايد پاک باقي بماني....
و خداوند مرد را قوي آفريد زيرا وظيفه ات بسي سنگين تر است و اگر در اين آزمون ها پيروز شدي ،مرد خدايي مي شوي!!!

 

+ نوشته شده در 10:3 توسط رزمنده سایبری.
شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,
جنبه مسخره شدن رو دارم...!

خیلی وقته که دیگه حیا و عفاف دِمُده شده ...

یه زمانی وقتی می شنیدن فلان پسر با فلان دختر دوست شده همه چشاشون چهارتا میشد...دوست؟؟؟ دو تا نامحرم؟؟؟

الان ولی عادی که نه، انگار واجب شده!!

به هر کی میگم دوس دختر ندارم باور نمیکنه:

بروووو! مارو سیاه نکن! فقط بگو چندتا ؟؟؟

ظاهر زشتی ندارم! ولی از امیرم شنیدم که زکاه الجمال العفاف

بی عرضه هم نیستم! که امروزه دیگه نیازی به عرضه هم نیست. زیادن کسانی که خودشون پیش قدم امر خیر میشن!!!

ولی دوست ندارم با احساسات پاک یه دختر بازی کنم. دوست ندارم وقتی ازدواج کردم هیچ چیز تازه ای برام نداشته باشه غیر از دردسر و دست و پا بسته شدن!

دوست دارم از زندگیم لذت ببرم. دوست ندارم بعد از ازدواج متوجه بشم که همسرم، تمام زندگیم، چه ها که نکرده!!! چون اعتقاد دارم که اللطیّبات للطیّبین و الطیّبون للطیّبات .

من به تعداد بالای دوست دخترهام افتخار نمی کنم. من به این افتخار می کنم که برای خیلی از کارها، خیلی فرصت ها داشتم ولی انجام ندادم.

خیلی وقته که دیگه حیا و عفاف دِمُده شده... اما من هنوز به پاک بودنم افتخار می کنم.

نظر خیلی ها برام مهم نیست. جنبه مسخره شدن هم دارم به وفور!

ولی من نظر مادرم زهرا رو می پسندم. دوست دارم اون به من بگه: عزیزم! نه هر دختر خیابانی.

و الگوی من، پسرِ اربابم حسینه. نه هر پسر خیابانی.

و دوباره تکرار میکنم: جنبه مسخره شدن دارم. راحت باشید.

+ نوشته شده در 9:56 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 29 شهريور 1392برچسب:,
شماره بدم...

 

خــانومــی شماره بدم، اهای خانم خوشگله کجا؟ برســــونمت،  چند لحظه از وقتت میدی به مـــــا...


اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بیخیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.


روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت..


شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….


دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کنه...  دردش گفتنی نبود….


رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد… وارد حرم شدو کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن….


چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن...


دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…


امــــا…

اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد…

باخود گفت: مگه میشه آنقدر زود دعام مستجاب شده باشه، فکر کرد شاید اشتباه می کند، اما اینطور نبود!


یک لحظه به خود آمد…


دید چـــادر امــامزاده رو سر جاش نگذاشته...!

+ نوشته شده در 10:5 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 29 شهريور 1392برچسب:,
به زور چادری شدم...؟!

خاطرم هست از اول ابتدایی با خواهرم مدرسه که می رفتیم، او از من بزرگتر بود و چادر سر می کرد و من همیشه حسرتش را می خوردم. از تابستان سال دوم شروع کردم خواهش و تمنا که من هم چادر می خواهم. اما چون از نظر مادرم هنوز خیلی کوچک بودم و توانایی جمع و جور کردن چادر را نداشتم مدام وعده می دادند که باشد برای بعد از سن تکلیف!

مدرسه ها باز شد و علی رغم تمام تلاش هایم خبری از چادر نشد!

یک شب عمه و دختر عمه ام به خانه مان آمده بودند، دختر عمه ام چادر نو خریده بود. همانجا سر کرد و چادر قدیمی ش در خانه ی ما جا ماند!

آن شب فکری به ذهنم رسید. می دانستم پدر و مادرم حساس هستند که از وسایل دیگران بی اجازه استفاده نکنم. من هم با علم به این حساسیت، صبح چادر را بدون اجازه برداشتم و با خواهرم باهم رفتیم. بیرون از خانه چادر را سر کردم. خوب یادم هست وقتی کنار خواهرم با چادر راه می رفتم چنان احساس بزرگی می کردم که حقیقتا متصور بودم روی ابرها راه می روم!

تا اینجا نصف نقشه ام عملی شده بود.

...

هنگام برگشت، با چادر وارد خانه شدم. پایم را محکم زمین گذاشتم و گفتم تا وقتی برایم چادر تهیه نکنید با این چادر خواهم رفت!

و از فردای آن روز تا به حال رسما چادری شدم. با چادر خودم!

امیدوارم به حق آبروی حضرت زهرا(س) تا ابد برای هم آبرو باشیم..

+ نوشته شده در 10:0 توسط رزمنده سایبری.
جمعه 29 شهريور 1392برچسب:,
خانومی موهات بیرونه!!

 

وقتی حواسم نبود و کمی روسری ام ليزخورده بود و موهام ديده می شد با لبخند گفت: «موهات بيرونه ها خانومی!»


درحالی که موهام رو قايم می کردم نگاهی به زن های اطرافم تو خيابون انداختم.

 

شرم آور بود.


شوهراشون چه بی خيال.

 

اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داری؛ دوستت دارم

+ نوشته شده در 9:47 توسط رزمنده سایبری.